فکار
معنی کلمه فکار در فرهنگ عمید
جملاتی از کاربرد کلمه فکار
ور ز من پرسد او و از غم من حال زار دل فکار بگو
دگر فکار نباشد دلم ز هجر نگار دکر نباشد رویم ز خون دیده نگار
او همی گوید به پیشم عجز خویش چون نگردم دل فکار و سینه ریش
شب هجران چه سان بر بستر راحت نهم پهلو که هر مو دور ازو خاریست در جسم فکار من
آن را که خبر نیست فکار است ز افکار
دور از تو چه داغ بود کایام بر جان و دل فکار ننهاد
که جگرخون شود از قلب فکار بلدی آه و صد آه براین حالت زار بلدی
شیرمردان ز تو بودند فکار اینکت پیر زنی کرد شکار
داغ دیگر نظر دوست به دشمن که از آن دلم از رشگ فکار است و رخ از اشک نگار
غرقم به بحر منت و آواز الغریق چندان زدم که حلقهٔ حلقم فکار کرد