عالم اسباب
معنی کلمه عالم اسباب در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه عالم اسباب
همچو برق از عالم اسباب می باید گذشت زین خراب آباد چون سیلاب می باید گذشت
ز هر چه از عالم اسباب دیدی اجل را هر شبی در خواب دیدی
باش تا موج وصالش دررباید مر تو را غیب گردی پس بگویی عالم اسباب کو
آنجا که توئی خود سبب کلفت خویشی می کوش که در عالم اسباب نباشی
راحت از عالم اسباب تغافل دارد مژه بی دوختن چشم نیاید بر هم
بیتو با عالم اسباب چه کار است مرا موج این بحر به ذوق گهرت میگردم
پرده خوابش زبیداری فزونتر می شود هر که ترک عالم اسباب نتوانست کرد
ما را به تصرفکدهٔ عالم اسباب دستیستکه باید چو نفس بر همه سودن
سبب جویند بهر عیش ما احباب، ازین غافل که می باشد برون از عالم اسباب عیش ما
در مقامی کآرزوها بسمل حسرت کشی است ای هما کم نیست از یک عالم اسباب استخوان