صیرفی

معنی کلمه صیرفی در لغت نامه دهخدا

صیرفی. [ ص َ رَ فی ی ] ( ع ص ) مرد محتال و چاره گر و تصرف کننده در کارها. چاره گر. حیله گر. رجوع به صیرف شود. || سیم سره کننده. ج ، صیارفه ، صیاریف. ( منتهی الارب ). صراف. ( غیاث اللغات ) ( دهار ) :
هر کسی و کار خویش و هر دلی و یار خویش
صیرفی بهتر شناسد قیمت دینار خویش.ابوعبداﷲ خفیف.آن به گهر هم کدر و هم صفی
هم محک و هم زر و هم صیرفی.نظامی.
صیرفی. [ ص َ رَ ] ( اِخ ) ( مولانا ) مؤلف مجمعالخواص آرد: در همدان صرافی میکرد. شجاع وکمانگیر زبردست بود؛ ولی مغزش خالی از خبط نبود، زیرا دیوان امیر شاهی و قصاید مولانا کاتبی را تتبع کرده و یک بیت معقول از وی سر نزده بود. اشعار خود را چنان با متانت و طمطراق می خواند که اگر مستمعش را احیاناً امیرخسرو توهم میکرد بهیچوجه خجالت نمی کشید، ولی در محل مذکورشان ( ؟ ) این دو بیت را از وی شنیدم :
قسم به لطف کم و جور بی نهایت تو
که با کسی نکنم شمه ای شکایت تو.
جائی که تو با کسی نشینی
کس با دگری چرا نشیند.( مجمعالخواص ص 248 ).
صیرفی. [ ص َ رَ ] ( اِخ ) صادقی کتاب دار او را صیرفی کور ضبط کرده و نویسد: از تبریز است. در میدان در مقابل کشتی گاه بصرافی اشتغال داشت و یک چشمش معیوب بود. شعرا نیز در آنجا گرد آمده ، هنگامه شعر را گرم می ساختند و از این جهت مشارالیه با آنکه استعداد نداشت ، صورت ملک الشعرائی به خود گرفت و اگر شاعر غریبی می آمد ره آورد خود را درپایتخت وی به یاران تقدیم میکرد. از قضا روزی استادما میر صنعی برای امثال و اقران خود شعر می خواند، مولانا اعتراض ناموجهی کرد و هرچند مرحوم جوابهای موجهی داد سودمند نیفتاد. میر این بیت لسانی را خواند:
من می بیغش و ارباب مروت بی ذوق
زر من خالص و صراف سخن نابینا.( مجمعالخواص ص 270 ).
صیرفی. [ رَ ] ( اِخ ) نام وی میرعلی و از شعرای فارس و از مردم کشمیر است. او راست :
سبوسبو ده و خم خم دل نژند مرا
قدح چه آب زند آتش بلند مرا.( قاموس الاعلام ترکی ).
صیرفی. [ ص َ رَ ]( اِخ ) ابن جبرائیل بن میکائیل. او راست : رساله الجمع و اقسامه و صیغه. ( کشف الظنون ذیل کلمه رساله ).
صیرفی. [ ص َ رَ ] ( اِخ ) ابوعلی بن حرب. از متکلمان خوارج و از بنی هلال است. ( الفهرست ابن ندیم ص 258 ).

معنی کلمه صیرفی در فرهنگ عمید

= صراف

معنی کلمه صیرفی در فرهنگ فارسی

عبداللطیف بیگ از رجال فاضل مصر ( و. ۱۲۵۷ -ف. ۱۳۲۲ ه.ق . ). وی در اسکندریه نشات یافت و بخدمت دولت مصر در آمد و به مناصبی رسید. دیوان او بطبع رسیده .
یا صیرف: صراف، درم گزین، زرشناس، کسی که شغلش دادوستدپول یاعوض کردن پول باپول است
( صفت ) صراف جمع : صیارفه .
عبداللطیف بیک

معنی کلمه صیرفی در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صیرفی (ابهام زدایی). صیرفی ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • بهلول بن عمر صیرفی، بُهلول، ابووُهَیْب بهلول بن عمر صیرفی یا صوفی، مشهور به دانا، نام شخصیتی نیمه افسانه ای که در ادبیات عامیانۀ ایران• نورالدین ابن صیرفی، اِبْن ِ صِیْرَفی ، نورالدین علی بن داوود بن ابراهیم ، نیز معروف به ابن داوود و جوهری ، فقیه حنفی و مورخ معاصر ممالیک بُرجیّه مصر• محمد بن علی صیرفی، محمّد بن علی، ابو سمینة، الصّیرفی، از اصحاب امام رضا (علیه السّلام) و از روات ضعیف شیعه و مشهور به دروغ گویی
...

جملاتی از کاربرد کلمه صیرفی

قدر شناس گهر خویش باش صیرفی سیم و زر خویش باش
اکنون چو زر خالص سنجیدام عیارت من صیرفی عشقم هان قلب خود بیاور
هر چه را بینی عیاری کرده اند صیرفی کو تا کند معیار عشق
بنه ای صیرفی عشق مرا در آتش از خلاصش چه غم آن زر که در او نیست غشی
با سر میدان چه کار آن که بود خرسوار تا چه کند صیرفی هر کش دینار نیست
مسجد استاد و شاگرد (سلیمانیه / علائیه) تنها اثر به‌جای مانده از دوران چوپانیان است. این مسجد در سال ۱۳۴۱ میلادی (۷۴۲ هجری) به دستور شیخ حسن چوپانی ساخته شد و به افتخار پادشاه‌خوانده‌اش سلیمان، مسجد سلیمانیه خوانده شد. چون عبدالله صیرفی به همراه شاگردش مسئول کتابت کتیبهٔ این مسجد بودند، بعدها مردم تبریز به دلیل نفرت از حکومت چوپانی، این مسجد را استاد و شاگرد خواندند.
چه بیجا گذارم زر اندر خلاص که نشناسدش صیرفی از رصاص
نازم به صیرفی خرابات کز کرم مس می‌ستاند از تو زر ناب می‌دهد
تا که چو زر زرد شد رنگ رخ یاسمین صیرفی آسمان سکه بدینار زد
قلم صنع چه سرمشق جمال تو نوشت سکه زد صیرفی حسن تو در دیر و کنشت
نکو نهاد امیری که نقد طینت وی بصیر صیرفی پیر عقل به پسندید