صرح ممرد
معنی کلمه صرح ممرد در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه صرح ممرد
چون به تیغ او رسد، بکر ظفر، بلقیسوار کشف ساق از ساحل صرح ممرد میکند
هرکرا در دور گردون ذکر مقصد میرود یا سخن در سر این صرح ممرد میرود
تا هم میان صرح ممرد به پیش چشم بر روی او فشاند همه گنج شایگان
چون با قضا مرام موافق نهاده اند زندان مرا مقابل صرح ممرد است
کاخ خورنق و یا که صرح ممرد جرگه بهرام یا که خرگه نعمان
رواق تخت سلیمان و آب زیر رواق بسان صرح ممرد که خلق ازو بگمان
دگر چون بر سر صرح ممرد زده بلقیس بالا طرف دامن
باز سلیمان روح گفت صلای صبوح فتنه بلقیس را صرح ممرد رسید
بریدش دیو خاتم جو سر انگشت قضا نیرو سلیمانی کزو مشکو بر از صرح ممرد شد
سلیمان گوبیا صرح ممرد بین که از هر سو بجای دیو و دد صف بسته فوج حور و غلمانش