معنی کلمه شاس در لغت نامه دهخدا
شاس. ( اِخ ) راهی میان مدینه و خیبر. ( معجم البلدان ). و رجوع به شأس شود.
شاس. [ شاس س ] ( ع ص ) لاغر و ضعیف و خشک. ( منتهی الارب ). الناحل الضعیف. ( اقرب الموارد ).
شاس. [ س ِ ] ( فرانسوی ، اِ ) صندوقی که در آن جسد قدیسان را نگاهدارند.
شاس. ( ص ) بدخوی. ( شعوری ) ( ناظم الاطباء ). بداخلاق. ( شعوری ) :
چو بنیاد جهان که بی اساس است
نبیند روی راحت هرکه شاس است.( ازشعوری ).این لغت در ناظم الاطباء پارسی شمرده شده لیکن یاقوت در معجم البلدان ذیل ( شاس ) بمعنی راهی میان مدینه و خیبر، در معنای کلمه گوید: ویقال : شاس الرجل یشاس اذا عرف فی نظره الغضب والحقد. که به معنی مذکور در شعوری و ناظم الاطباء نزدیک است و صاحب اقرب الموارد آرد: شاس الرجل ، المنظر بمؤخر عینه تکبراً او تغیظاً و قیل صغّر عینه و ضم اجفانه للنظر. || بدنهاد. || بیدین. || بدکار و بدعمل. ( ناظم الاطباء ).
شاس. ( اِخ ) ابن عقیلة. وی از بنی تمیم و برادر علقمه شاعر و از اصحاب منذربن ماء السماء است و حارث بن ابی شمر چون منذر را کشت وی را اسیر ساخت و سپس هنگام جستجوی علقمه او را آزاد کرد. ( المنجد ).
شأس. [ ش َءْس ْ ] ( ع مص ) نالیدن از بیماری و درد یا نگرانی. ( از ذیل اقرب الموارد ). || سخت گردیدن جای. ( از ذیل اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). و رجوع به شئس شود.
شأس. [ ش َءْس ْ ] ( اِخ ) نام راهی است میان خیبر وشهر مدینه منوره. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ).
شأس. [ ش َءْس ْ ] ( اِخ ) ابن نهاربن اسود عبدی. ازشاعران عرب و ملقب به ممزق بود. ( از منتهی الارب ).
شأس. [ ش َءْس ْ ] ( اِخ ) ابن عبدة بن ناسرةبن قیس.برادر علقمةبن عبدة و شاعر بود. ( از تاج العروس ).