معنی کلمه سرزیر در لغت نامه دهخدا
تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان
در پرده عراقی و سرزیر و سلمکی.میزانی.
سرزیر. [ س َ] ( ص مرکب ) سرازیر. سرنگون. ( آنندراج ) :
که منه این سر مر این سرزیر را
هین مکن سجده مر این ادبیر را.مولوی.مکر او معکوس و او سرزیر شد
روزگارش برد و روزش دیر شد.مولوی.