زمه

معنی کلمه زمه در لغت نامه دهخدا

زمه. [ زَ م َ / م ِ ] ( اِ ) زاج سفید را گویند ومعرب آن زمج است و بعضی گویند سنگی است شبیه به زاج. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). سنگی است سفید که به هندی بهتکردی گویند. ( فرهنگ رشیدی ). زاج. زاغ. زاک. شب. زمچ. نَک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
زمه. [ زَ م َه ْ] ( ع مص ) سخت شدن گرما. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سخت شدن گرما بر آن مرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) شدت گرما. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شدت و سختی گرما. ( ناظم الاطباء ).
زمه. [ زَم ْه ْ ] ( ع مص ) اذیت دادن کسی را گرمی آفتاب. کل ذلک لغة فی الدال و الذال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به ماده قبل و نشوء اللغة ص 18 شود.
زمه. [ زِم ْ م ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش اشنویه است که در شهرستان ارومیه واقع است و131تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
زمه. [ زَ م ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان پایین رخ است که در بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع است و 571 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

معنی کلمه زمه در فرهنگ عمید

= زاج١ * زاج سفید

معنی کلمه زمه در فرهنگ فارسی

زاج، زاج سفید
( اسم ) ۱ - صمغ ( مطلقا ) . ۲ - زاج زاگ .
دهی از دهستان پایین رخ در بخش کدکن شهرستان تربت واقع است .

جملاتی از کاربرد کلمه زمه

ستاره ای که زمه وقت نور دارد ننگ ز مردی که ز درگاه فخر دارد عار
صابر علی شه آنکه بر رأی انورش خورشید کم زمه بود و مه کم از هلال
آن چه نعلست که لعل تو بر آتش دارد وین چه حالست که خالت زمه انگیزد مشک
تا نو عروس مهر بود بر کنار چرخ تا چرخ را بود زمه انوار آینه
شبدیز خسروی زمه نو رکاب یافت تا شهسوار قدر تو پا در میان نهاد
از ثری تا بثریا و زمه تا ماهی چیست آن ذره که در عشق گروگان تو نیست
عطف عنان بموطنم آنگونه کن که چرخ بنیند زمه سمند مرا نعل بر سم است
که گمان برد که پیری و جوانی شب و روز رایت رأی مبارک زمه و خور گیرند
هرچه در وصف توگفتند، زمه تا ماهی سخنی بود بنسبت ز سمک تا بسما
گر چرخ دهد عرض تحمل زمه و مهر اهلی سگ یارست بدینها ...رش نیست