معنی کلمه شیرین سخن در لغت نامه دهخدا
میان سپهدار و آن سروبن
زنی بود گوینده شیرین سخن.فردوسی.یکی مرد باسنگ و شیرین سخن
گزین کرد از آن چینیان کهن.فردوسی.چنین گفت با مرد شیرین سخن
که سر نیست این آرزو را نه بن.فردوسی.جوان زبان چرب و شیرین سخن
نه از پیر نستوه گشته کهن.فردوسی.یکی سروقدی و سیمین بدن
دلارام و خوش خوی و شیرین سخن.فردوسی.دایم دل تو شاد به دیدار نگاری
شیرین سخنی نوش لبی لاله رخانی.فرخی.او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخن است
مشتری عارض و خورشیدرخ و زهره لقاست.فرخی.عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع
عالمی گردد نکو یا شاعری شیرین سخن.سنایی.کسی که باشد شیرین سخن بداند کاین
سخن ز خسرو پرویز نیست وز شیرین.سوزنی.گفت شیرین سخن جوانی بود
کز ظریفی شکرستانی بود.نظامی.سخنهای دانای شیرین سخن
گرفت اندر آن هر دو شمشادبن.سعدی ( بوستان ).شنیدم ز پیران شیرین سخن
که بود اندر این شهر پیری کهن.سعدی ( بوستان ).سعدی شیرین سخن در راه عشق
از لبش بوسی گدایی می کند.سعدی.سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی
باغ طبعت همه مرغان شکرگفتارند.سعدی.سعدی شیرین سخن این همه شور از کجاست
شاهد ما آیتیست این همه تفسیر او.سعدی.در وهم نیاید که چه شیرین سخنی
این است که دور از لب و دندان منی.سعدی.آنکه در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
یار شیرین سخن نادره گفتار من است.حافظ.سرود مجلست اکنون فلک برقص آرد
که شعر حافظ شیرین سخن ترانه تست.حافظ.نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام.حافظ.ساقیی شکّردهان و مطربی شیرین سخن
همنشینی نیک کردار و ندیمی نیکنام.