معنی کلمه شقا در لغت نامه دهخدا
شقا. [ ش َ ]( از ع ، مص ) شقاء. بدبخت شدن. ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شقاء شود.
شقا. [ ش َ ] ( از ع ، اِمص ) شقاء. سختی و تنگی و بدبختی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). شقاء. سختی. شدت. عسرت. عسر. شقاوت. شقوه. ( یادداشت مؤلف ) :
مخالف راشقا بادی موافق را بقا بادی
معین مؤمنان بادی امید اولیا بادی.فرخی.الا رفیقا تا کی مرا شقا و عنا
گهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق.زینبی.اینکه تو داری سوی من نیست دین
مایه نادانی و کفر و شقاست.ناصرخسرو.اورا بدان که دیو جسد را مطیع گشت
حکمت سفه شده ست و سعادت شقا شده ست.ناصرخسرو.کوهیست به یمگان که نبینند گروهی
کز چشم حقیقت سپس ِ سترشقایند.ناصرخسرو.نه خاکی که بیرون نیاری ودیعت
اگر سیم مزد از شقایی نیابی.خاقانی.چون شدی اول سیه اندر بقا
دور بودی از نفاق و از شقا.مولوی.- ارباب شقا ؛ مردمان بدبخت و مستمند و بیچاره و گستاخ و بی ادب. ( ناظم الاطباء ).
|| ( ص )بدبخت شده. ( آنندراج ).
شقا. [ ش َ ] ( از ع ، اِمص ) شقاء. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به شقاء در معنی اسمی شود.
شقا. [ ش ِ ] ( ع اِ ) شانه. ( مهذب الاسماء ). در متون دیگر دیده نشد.
شقا. [ ش ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔشهرستان مشهد. سکنه آن 137 تن. آب از قنات است. محصول عمده غلات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
شقا. [ ش ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد.سکنه آن 399 تن. آب از قنات است. محصول عمده غلات. راه ماشین رو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).