معنی کلمه شرف الدین در لغت نامه دهخدا
شرف الدین. [ ش َ رَ فُدْ دی ] ( اِخ ) طوسی ، مظفربن محمدبن مظفر. ریاضی دان و منجم بنام ، متوفای 609هَ. ق. وی اصلاحاتی در اصطرلاب انجام داده و شرح آن را در کتاب المسطح آورده است. ( فرهنگ فارسی معین ).
شرف الدین. [ ش َ رَ فُدْ دی ] ( اِخ ) ابن القاضی الفاضل. پسر قاضی فاضل وزیر و قاضی سلطان صلاح الدین ایوبی است. و خود او ظاهراً به طب و گیاه شناسی توجهی داشته است. ابن البیطار از او برای سوسن اسود نقلی دارد ( ج 1 ص 69 ). ( یادداشت مؤلف ).
شرف الدین. [ ش َ رَ فُدْ دی ] ( اِخ ) ابن عبدالقادربن برکات بن ابراهیم. معاصر فاضل نحریر موسی محمد محبی ، مؤلف «معجم خلاصة الاثر فی اعیان القرن حادی عشر»، از اجله حنفیه غزه و کبار فقهای آن فرقه و در علم تفسیر و نحو و فقه استاد بود و تصانیفی سودمند دارد از آن جمله است : 1- محاسن الفضائل بجمع الرسائل. 2- حاشیه تنویر البصائر بر کتاب اشباه النظایر، تألیف ابن نجیم. ( از نامه دانشوران ج 2 ص 702 ).
شرف الدین. [ ش َ رَ فُدْ دی ] ( اِخ ) ابن عنین شاعر. متوفای 630 هَ. ق. رجوع به ابن عنین... شود.
شرف الدین. [ ش َ رَ فُدْ دی ] ( اِخ ) لقب ابن منیر عبدالواحد. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ابن منیر شود.
شرف الدین. [ ش َ رَ فُدْ دی ] ( اِخ ) ابواسحاق قرشی شرف الدین. رجوع به ابواسحاق... شود.
شرف الدین. [ ش َ رَ فُدْ دی ] ( اِخ ) ابوالقاسم بن عبدالعلیم. رجوع به ابوالقاسم... شود.
شرف الدین. [ ش َ رَ فُدْ دی ] ( اِخ ) ابوجعفر احمدبن محمدبن سعید. ابن البلدی. رجوع به ابن البلدی... شود.
شرف الدین. [ ش َ رَ فُدْ دی ] ( اِخ ) ابوشجاع ارسلان خان ثانی. رجوع به ارسلان... شود.
شرف الدین. [ ش َ رَ فُدْ دی ] ( اِخ ) ابوطاهربن سعدالدین. رجوع به ابوطاهر... شود.
شرف الدین. [ ش َ رَ فُدْ دی ] ( اِخ ) ابوعبداﷲبن فخرالدین عثمان بن علی معروف به بنت ابی سعد ( کذا فی کشف الظنون و التصحیف فیه ظاهر ). او راست : مستوجبة المحامد فی شرح خاتم ابی حامد ( در الدرر المنظوم آن رابه طلیطلی منسوب داشته ) در دو مجلس که یکی را در سال 894 هَ. ق. املاء کرده است. ( از یادداشت مؤلف ).
شرف الدین. [ ش َ رَ فُدْ دی ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲ... معروف به ابن بطوطة. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 107 و ابن بطوطة شود.