غذاء

معنی کلمه غذاء در لغت نامه دهخدا

غذاء. [ غ ِ ] ( ع اِ ) خورش.( منتهی الارب ). خوردنی که نشو و نمای تن و قوام تمام بدن بدان است و با لفظ چیدن و کردن مستعمل. ( آنندراج ). خوراک و آشامیدنی که بدان اغتذاء شود. ج ، اغذیه.( اقرب الموارد ). || پرورش که بدان بالیدگی و آراستگی جسم است. ( منتهی الارب ). هر آنچه نشو و نما و قوام تن بدان است. ج ، اغذیه. ( اقرب الموارد ).
ترکیب ها:
- غذا چیدن . غذا خوردن. غذاخور. غذاخوری. غذا دادن. غذاده. غذا ساختن.غذاساز. غذا کردن. غذا کشیدن. رجوع به همین ترکیبات شود.
غذاء.[ غ ِ ] ( ع اِ ) ج ِ غَذی . ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بچه های گوسفند و بز. || قسمتهای کوچکی از مال. ( اقرب الموارد ). رجوع به غذی و غذوی شود.

جملاتی از کاربرد کلمه غذاء

آیت دیگر جانورانند ازین چهارپایان و مرغان و حشرات زمین و ددان بیابان یقول تعالی و تقدس وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ هر یکی برنگی و شکلی دیگر، بر صفتی و صورتی دیگر، هر یکی را الهام داده که غذاء خویش چون بدست آرد، و بچه خویش را چون نگه دارد، و آشیان خویش چون کند، و جفت خویش چون شناسد، و از دشمن چون پرهیزد، و آفریدگار خود را چون ستاید، اگر وی را عقل و زبان بودی از فضل و عنایت آفریدگار خویش چندان شکر کردی که آدمی در تعجب بمانید، هر چند که سر تا پای وی بزبان حال این شکر میکند و تسبیح میگوید وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ پس باید که این جانوران را بچشم حقارت ننگری، و آن را خوار نداری، و بدانی که خدای را عز و جل در آفرینش آن حکمتهاست و تعبیه‌ها که آدمی از دریافت آن عاجز آید.
چون یوسف جمال خود بنمود همه زنان دست بریدند و زلیخا نبرید، همه متحیّر و متغیّر گشتند و زلیخا متغیّر نگشت، و ذلک لانّها قوی حالها بطول اللّقاء فصارت رؤیة یوسف لها غذاء و عادة فلم یؤثر فیها و التغیّر صفة اهل الابتداء فی الامر فاذا دام المعنی زال التغیّر.
آری! من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاءه، به داود وحی آمد که یا داود قل لشبّان بنی اسرائیل لم تشغلون انفسکم بغیری؟ و انا مشتاق الیکم، ما هذا الجفاء؟ احمد الاسود پیش عبد اللَّه مبارک آمد گفت رأیت فی المنام انّک تموت الی سنة فان استعددت للخروج گفت مرا در خواب چنان نمودند که تا یک سال تو می فرو شوی نگر تا رفتن را ساخته باشی. عبد اللَّه جواب داد احلتنی علی امد بعید روزگاری دراز در پیش ما نهادی، یک سال دیگر ما را اندوه هجران می‌باید کشید و تلخی فراق می‌باید چشید، آن گه گفت غذاء جان ما تا امروز درین بیت بود.
آنگاه گوییم که بی نیازی جانوران‌اندر غذا خویش از آلت‌هاء علمی و عملهاء تدبیری دلیل است. بر ما را برآنک ایشان را مرجع بعالم علمی نیست. از آنست که کارهاء ایشان همیشه ساخته آمدست، اعنی ستور را پوست جامه اوست، وسم او موزه اوست، و نباتها همه غذاء اوست، و دشمن خویش را بشناسد، و جفت خویش را بداند.
و یکی از بزرگان طریقت گفت: گفتار پاک که بخداوند پاک رسد آنست کی از حلق پاک برآید، و حلق پاک آنست که جز غذاء پاک بخود راه ندهد، و غذاء پاک آنست که در حال اکتساب یا ذکر و یادداشت حق در آن فرو نگذارد، و فراموش نکند، و شکر ولی نعمت بحکم فرمان در آن بجای آرد.
قوله تعالی بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة سماعها غذاء ارواح العابدین، ضیاء اسرار العارفین، بلاء مهج المریدین، دواء کلّ فقیر و قیر مسکین.