صلا

معنی کلمه صلا در لغت نامه دهخدا

صلا. [ ص َ ] ( ع مص ) افروختن آتش به آتش. ( منتهی الارب ). برافروختن آتش را گویند بجهت سرمای سخت. ( برهان ). || گرم کردن به آتش. ( مصادر زوزنی ). || ( اِ ) بریانی.( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). || آتش که بدان گرم شوند. ( مهذب الاسماء ). و رجوع به صِلاء شود.
صلا. [ ص َ ] ( از ع ، اِمص ) آواز دادن برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن بکسی. ( غیاث اللغات ). در سراج آمده : صلا بفتح آواز کردن بسوی کسی برای دادن چیزی خواه طعام باشد خواه غیر آن مگر در کتب معتبره عربیه بدین معنی دیده نشد. ( غیاث اللغات ). فریادی باشد که بجهت طعام دادن بدرویشان و فقیران و چیزی فروختن کنند. ( برهان ) :
مرغ خوش می زند نوای صبوح
بشنو از مرغ هین صلای صبوح.خاقانی.مبر بیخ آمال تا دل نرنجد
که از خوان دونان صلائی نیابی.خاقانی.تیغ کبود غرق خون صوفی کارآب کن
زاغ سیاه پوش را گفته صلای معرکه.خاقانی.هین صلای خشک ای پیران تردامن که من
هر دو قرص گرم و سرد آسمان آورده ام.خاقانی.زخمه مطربان صلای صبوح
در زبانهای مزمر اندازد.خاقانی.از چشم زیبق آرم و در گوش ریزمش
تا نشنوم ز سفره دونان صلای نان.خاقانی.ای دل صلای قرصه رنگین آفتاب
کز ره بلای آخور سنگین کشیده ایم.خاقانی.شهری است پر ظریفان وز هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر می کنید کاری.حافظ.شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست.حافظ.گر چنین خوبان صلای جام الفت می دهند
بلبل محجوب ما را بال جرأت می دهند.صائب ( از آنندراج ).ز غمزه اش مطلب رخصت نظاره کلیم
صلای سیر گل از باغبان نمی آید.کلیم کاشی ( از آنندراج ).و با دادن ، دردادن ، زدن ، گفتن ، صرف گردد. رجوع به ذیل این لغات شود. || آواز دادن برای نماز. اعلام مردمان برای نماز واجب روزانه و نماز عید و نماز مرده. و آن مخفف الصلوة است. رجوع به الصلوة شود.
صلا. [ ص َ ] ( ع اِ ) || ( ع اِ ) میانه پشت مردم یا از هر چهارپایه.( منتهی الارب ). || طرف سرین یا فرجه میان شرم و دنب یا آنچه جانب راست و چپ دنب است و هما صلوان. ( منتهی الارب ). زیر سرین مردم و آن اسب و آنجا که دنبال اسب بر وی آید. ( مهذب الاسماء ). زیر سرین و آن دو باشد و صلا کل حیوان وسط ظهره. ( بحر الجواهر ).

معنی کلمه صلا در فرهنگ عمید

[قدیمی]
۱. دعوت گروهی از مردم برای غذا خوردن.
۲. آواز دادن، صدا زدن.
* صلا دادن (زدن، گفتن، دردادن ): (مصدر لازم، مصدر متعدی ) [قدیمی] آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری: کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲: ۱۱۹ ).

معنی کلمه صلا در فرهنگ فارسی

( مصدر ) آواز دادن کسی یا کسانی را برای اطعام یا چیزی دادن .
افروختن آتش باتش

معنی کلمه صلا در فرهنگ اسم ها

اسم: صلا (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: salā) (فارسی: صلا) (انگلیسی: sala)
معنی: نماز، ( در قدیم ) دعوت کردن از کسی یا کسانی برای انجام کاری یا برای غذا خوردن

جملاتی از کاربرد کلمه صلا

ای دل چو مست باده وصلی و بیخودی میگو بخاص و عام صلا هرکجا که هست
از گل سوری قیام و از بنفشه بین رکوع برگ رز اندر سجود آمد صلا را تازه کن
هین سبطیان صلا که به اعجاز موسوی سیل ازمسام صخرهٔ صمّا برآورم
گفت: چون جمشید نقش جام زد پس صلا برخیل درد آشام زد
طلب روضه چون کنم کز لطف بدو عالم صلا فرستادی
همی‌گوید شهنشه کان مایید صلا ای شهره سرهنگان به درگاه
بیار آی از می دوشینه محفل حریفان قدح کش را صلا کن
تا جمالت عاشقان را زد به وصل خود صلا جان و دل افتاده‌ اندر زلف و خالت در بلا
در رشکم از صلا و ملالم ز دورباش بر خوان وصل و نعمت الوان خورم دریغ
مهین بانو چو بشنید این سخن را صلا در داد غم‌های کهن را