صفات جمال و جلال

معنی کلمه صفات جمال و جلال در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صفات جمال و جلال، دو صفت از صفات خداوند است. خداوند دو گونه صفات دارد: صفات جمال یا ثبوتیه که ذات احدیت به این صفات کمالیه آراسته است و صفات جلال یا سلبیه که ذات حق از اتصاف به آن منزه است و به همین سبب صفات تنزیه هم گفته می شود.
در این که خداوند به صفات جمال و جلال متصف هست یا نه، میان اهل کلام، معتزله و اشاعره، اختلاف است. معتزله اتصاف ذات حق را به هر گونه صفت نفی می کنند، زیرا لازمه اتصاف، اقتران ذات حق به مبدا صفات می باشد. همانند دیگران که موقعی به صفتی متصف می گردند که مبدا وصف بر ذات آنان عارض گردد و وصف و ذات قرین هم گردند. عالم به کسی گویند که علم بر ذات او عارض و قرین گردیده است و ذات حق از هرگونه عروض حادث یا اقتران ازلی مبرا است.هرگونه وصفی که در قرآن یا حدیث آمده، نظر به غایت و نتیجه آن صفت دارد و اتصاف حقیقی منظور نیست (درباره صفات الهی گفته اند: «خذ الغایات و دع المبادی؛ هدف را لحاظ دار و مبادی صفات را رها کن»). یعنی اگر خدا را به وصف علم متصف نمودیم و گفتیم «عالم بکل شی ء»، مقصود آن است که هدف از اتصاف به این وصف برای خدا حاصل است و چیزی از خدا پنهان نیست زیرا هر چه هست در محضر خدا است. نه آنکه مبدا این صفت بر ذات حق عارض گشته یا قرین شده است.همچنین صفات دیگر مانند: قدرت، حیات، حکمت و حتی اراده و رضا و غضب و غیره. در تمامی این صفات، غایت و نتیجه این صفات منظور است نه اقتران ذات به مبادی این صفات.
نظر اشاعره
اشاعره این شیوه را پسند نکرده و آن را یک گونه تفسیر به رای و تاویل فاقد دلیل دانسته اند، گویند: ظاهر قرآن باید رعایت شود و هیچ گونه تاویل یا تقدیر در آن روا نباشد. خداوند خود را به این صفات وصف نموده و با زبان قوم سخن گفته و این وصف باید با همان مفاهیمی باشد که عرف معاصر آن را دریافت می کرده اند. لذا اطلاق وصف عالم بر خدا به همان گونه است که در عرف عرب آن روز بر غیر خدا نیز اطلاق می شده و حاکی از اقتران ذات موصوف به مبدا صفت می باشد.ابوالحسن اشعری (شیخ اشاعره) گوید: «انه تعالی عالم بعلم و قادر بقدرة...، خداوند عالم ست به جهت اقتران ذات او به علم، قادر است به جهت اقتران ذات او به قدرت». در این باره به آیات زیر استناد جسته است:فاعلموا انما انزل بعلم الله لکن الله یشهد بما انزل الیک انزله بعلمه و ما تحمل من انثی و لا تضع الا بعلمه و لا یحیطون بشی ء من علمه ا و لم یروا ان الله خلقهم هو اشد منهم قوة ان الله هو الرزاق ذو القوة المتین گوید: خداوند در این آیات مبدا صفت علم و قدرت را برای خود ثابت دانسته و قرین ذات خود گرفته که خود را به دو وصف عالم و قادر متصف کرده است. اضافه می کند که وصف «حی» مشتق از حیات است، «عالم» مشتق از علم و «قادر» مشتق از قدرت... پس این اوصاف آیا حکایت از مفاهیمی دارند یا ندارند و صرفا توصیف بدون محتوا است؟ بدون شک فرض دوم قابل قبول نیست. در نتیجه این اوصاف حاکی از مفاهیم متعارف خود می باشد، همانگونه که در عرف عرب رایج بوده است.
← تمسک به آیات
امامیه که از سر چشمه زلال مکتب اهل بیت (علیهم السّلام) بهره گرفته و تعلیم یافته اند این مساله را روشن تر تحلیل کرده و راهی میانه رفته اند. نه چون اشعری که منشا اتصاف ذات حق را اقتران به مبادی اوصاف دانسته و نه چون معتزلی که اصلا برای این اتصاف منشای در ذات حق نیافته اند! بلکه صرفا عین ذات مقدسه را بدون هیچ پیرایه و پیوستگی منشا تمامی صفات کمال، جمال، و جلال می دانند، زیرا هر چه وصف کمال در عالم هستی هست، از ذات او نشات گرفته و نشاید که ذات او فاقدکمالات باشد. اگر در ذات حق به صورت عینیت این کمالات وجود نداشت، پس وفور کمالات در عرصه وجود از کجا نشات گرفته است؟ ! از این رو، ذات حق خود مجمع تمامی صفات کمال می باشد و هر چه هست از عین ذات او نشات گرفته است. نه چیزی بر او عارض گشته و نه قرین او گردیده است. در ازل او بود و غیر او چیز دیگری نبود. «کان الله و لم یکن معه شی ء». معنای عینیت صفات با ذات حق تعالی همین است و تمامی صفات از عین ذات برخاسته است. لذا مقایسه ای را که اشعری انجام داده و صفات باری تعالی را هم گون صفات خلق گرفته، قیاس مع الفارق است. زیرا لیس کمثله شی ء ، همانند او چیزی نیست».
کلام امیرالمومنین
...

جملاتی از کاربرد کلمه صفات جمال و جلال

منمای چین جبهه به روی چو آفتاب بر هم مزن صفات جمال و جلال را
و خلاصه نفس انسان دل است و دل آینه است و هر دو جهان غلاف آن آینه و ظهور جملگی صفات جمال و جلال حضرت الوهویت بواسطه این آینه که «ستریهم آیاتنا فی‌الافاق و فی‌انفسهم».