شاه بند

معنی کلمه شاه بند در لغت نامه دهخدا

شاه بند. [ ب َ ] ( نف مرکب ) که شاه بندد و مقید میسازد. آنکه شاه را اسیر کند. || بمجاز بر سلطان مقتدر و توانا که دیگر سلاطین را مقهور کند و ببند آرد اطلاق شود :
امین دولت و دین یوسف بن ناصر دین
برادر ملک شاه بند اعدامال.فرخی.آنکه گیتی بروی او بیند
خسرو شاه بند شیرشکار.فرخی.

معنی کلمه شاه بند در فرهنگ فارسی

که شاه بندد و مقید میسازد ٠ آنکه شاه را اسیر کند ٠ یا بمجاز بر سلطان مقتدر و توانا که دیگر سلاطین را مقهور کند و ببند آرد ٠

جملاتی از کاربرد کلمه شاه بند

شاه گیر و شاه بند و مال بخش و داد ده دیر زی و شاد باش و ملک گیر و ملک ران
ملک شاه بند شهر گشای خسرو پیل زور شیر شکر
سرراه بر شاه بند استوار مهل تا سوی کوفه آرد گذار
آنکه کمینه دلیل دولت عالیش آن ظفر شاه بند شهر ستان است
معین دولت و دین یوسف بن ناصر دین برادر ملک شاه بند اعدا مال
آنکه گیتی به روی او بیند خسرو شاه بند شیر شکار
به ظفر شاه بند و شهرگشای به هنر ملک ران و گیتی دار