معنی کلمه قسوره در لغت نامه دهخدا
گله دزدان از دوربدیدند چو آن
هر یکی زیشان گفتی که یکی قسوره شد.لیثی ( لبیبی ).|| ( ص ) عزیز. ( اقرب الموارد ). غالب و ارجمند. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) نیمه شب ، یا اول ِ شب ، یا معظم از شب. ( منتهی الارب ). نصف اللیل ، و قیل اوله ، و قیل معظمه. ( اقرب الموارد ). تاریکی اول شب. ( مهذب الاسماء ). || گیاهی است ریگستانی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || شکاربان تیرانداز. ( منتهی الارب ). تیراندازان. ( ترجمان ترتیب عادل ). الرماة من الصیادین. ( اقرب الموارد ). واحد آن قسور است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || حس و آواز نرم مردمان. ( منتهی الارب ). رکز الناس و حسهم. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) کودک توانا. جوان. ( منتهی الارب ). من الغلمان ، القوی الشّاب . || شدید از مردم. ( اقرب الموارد ).
قسورة. [ ق َس ْ وَ رَ ] ( ع مص ) بسیار و انبوه شدن گیاه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قسور النبت قسورةً؛ کثر. ( اقرب الموارد ). || کلانسال گردیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). گویند: قسور الرجل ؛ اسن. ( اقرب الموارد ).