طالع فرخنده

معنی کلمه طالع فرخنده در لغت نامه دهخدا

طالع فرخنده. [ ل ِ ف َخ ُ دَ / دِ ] ( ترکیب وصفی ) فرخنده طالع. طالع خجسته.طالع سعد و میمون. بخت فیروز. بخت نیک :
خرم آن فرخنده طالع را که چشم
بر چنان روی اوفتد هر بامداد.سعدی.

معنی کلمه طالع فرخنده در فرهنگ فارسی

فرخنده طالع طالع خجسته

جملاتی از کاربرد کلمه طالع فرخنده

امید جود مبر از جهان کنون که گشاد فلک به طالع فرخنده بر جهان در جود
آمد از هاتف ندا در گوش وی کای مبارک طالع فرخنده پی
با هنر طالع فرخنده نمی گردد جمع که بود محضر دانش خط بیزاری بخت
دیده از مقصود بستم، چشمهٔ لذت گشود خان و مان طالع فرخنده را آتش زدم
همین بس طالع فرخنده تو که سلطان تو آمد بنده تو
حبّ تو میراث باشد بنده را چون ننازم طالع فرخنده را
آن طالع فرخنده میمون ز درآمد آن یار سفرکردهٔ ما از سفر آمد
شمس در بیت شرف پست و دل ماست بلند شرف اینست که در طالع فرخنده ماست
خجسته آفتاب در شرف سلطان جلال‌الدین کزو هردم جهان را طالع فرخنده می‌آید
بوصل یار امید حسین بسیار است ولی چو طالع فرخنده یار نیست چه سود