صدو

معنی کلمه صدو در لغت نامه دهخدا

صدو. [ ص َدْوْ ] ( ع مص ) دست بر دست زدن چندان که آواز برآید. ( منتهی الارب ).

جملاتی از کاربرد کلمه صدو

ویتسلیبن با آغاز جنگ جهانی اول به عنوان آجودان هنگ ۱۹ پیاده‌نظام ذخیره منصوب شد. با ترفیع به درجه سروان، ماه اکتبر سال ۱۹۱۴ وارد هنگ ۶ پیاده‌نظام ذخیره شد. مدتی بعد در این هنگ فرمانده یک گردان بود.[نیازمند منبع] یگان او در وردون و فلاندر به نبرد پرداخت. به شدت مجروح شد و نشان صلیب آهنین درجه ۱ و ۲ را دریافت کرد. سال ۱۹۱۸ دوره ستاد کل را گذراند. جنگ را به عنوان افسر ستادی در لشکر صدو بیست و یکم پیاده‌نظام به پایان رساند.
زخویشان هزار و صدو شصت و پنج به نزدم شهان اند با تاج و گنج
این سری بزرگ است. صدو بیست واند هزار نقطه نبوت هیزم وجود بشری را فدای آتش محبت و تجلی صفات حق کرده بودند ولیکن از هر کسی نیمسوخته‌ای بازمانده بود تا فردای قیامت ازیشان دود نفسی نفسی بر میآید.
اسحاق(ع) صد و هشتاد، یعقوب (ع) صد و چهل و هفت، یوسف (ع) صدو ده، موسی(ع) صد و بیست، هارون(ع) صد و هفده، سلیمان(ع) پنجاه و دو، داود صد، زکریا نود و هفت، عیسی که به آسمان بر شد، عمرش سی و سه سال بود.
این باد باعث فرسایش خاک در منطقه سیستان می‌شود. باد های صدو بیست روزه سیستان نیز از اواخر بهار تا اوایل پاییز در نواحی شرقی و جنوب شرقی استان خراسان رضوی می وزد .
اول برسان با حسن الحال عمرش به صدو دوازده سال
شرکت ولو جوایز مسابقات این دوره را مانند گذشته یک‌میلیون‌وشصت‌هزار دلار وعده داد اما با چکیده بیست و پنج درصدی از جوایز بتل پس بازی، جوایز به هجده میلیون و چهار و صدو بیست و نه هزار و شش صد و سیزده دلار رسید که بار دیگر مثل سال گذشته رکورد بیشترین جوایز برای یک مسابقات ورزش الکترونیکی را شکست.
تهمتن کمان را برارنده کرد صدو شصت تیرش گذارنده کرد
ترک تیرافکنت از تیغ تغافل ریزد خون صدو واسطه تا از سر خونی گذری
بخواهندگی من بدم پیشرو صدو شست مرد از دلیران گو
مصطفی نوفاله. انگوید که باطل، صدو بیست و چهار هزار پیغامبر را نگوید که باطلست. آن چیز دیگر است، آن وقت دید بعین توحید ازل افتاده بود، جز از حق دردیده نامد، و این محقق که من ترا می‌گویم، که جز از یکی نیست: نه آنست که همه مشاهدات او ایذ آن آنست که نور یافت دل عارف، ای دران نور او دید، آن نور از همه دیده ورها، حجاب بود، جز ازو نماند. نور تاوید که دو گیتی دران نور گم گشت، و حق بخودی خود معلوم گشت. باید که این ترا دیده‌ور شود، نه علمی و کسبی، تا آنگاه حیوة شود، و آن خود نه بتست، کش بتو عنایت بود، و ترا در پذیرد. نور اعظم در تو تاباند، تا همه از تو بیفتد و گم گردد.