سبعی

معنی کلمه سبعی در لغت نامه دهخدا

سبعی. [ س َ ب ُ ] ( حامص ) درندگی. ( غیاث ) ( آنندراج ). وحشی و موذی. ( ناظم الاطباء ) : و از عادت بهیمی و طبیعت سبعی امتناع نمود. ( سندبادنامه ص 114 ).
سبعی. [ س َ ] ( ص نسبی ) منسوب به سَبْع. رجوع به سَبْع شود.
سبعی. [ س َ ] ( ص نسبی ) نسبت بطایفه ای است که آنان را سبعیة نامند. صاحب لباب الانساب آرد: اینان گویند اشیاء علوی و سفلی همه هفت اند: آسمانها هفت است و زمین هفت و ستارگان و اقالیم ، دریاها، جزیره ها، رنگها، طعامها هفت است و هفته هفت روز است و اعضاء ظاهری و باطنی هر یک هفت است. لا اله الا اﷲ، محمد رسول اﷲ، هفت کلمه است و بسم اﷲ هفت حرف است و تکبیرهای عید هفت است ، و اولیاء هفت تنند: شیث ، سام ، اسماعیل ، یوشع، شمعون ، علی ، و قائم ، و امامان که خلیفه اند هفت تنند: علی ، حسن ، حسین ، زین العابدین ، محمدباقر، جعفرصادق ، موسی بن جعفر و از این گونه چیزها گویند که نیازی بذکر آن نیست. ( لباب الانساب ). مصحح ترجمه الملل و نحل ذکر کرده است نام دیگر اسماعیلیه است و ایشان را از آنرو به این نام خوانده اند که در باب شماره ائمه بدور هفت سخن گذار شده بود و امام هفتم را آخر ادوار می پنداشتند و مقصود از آخر ادوار قیامت و روز حساب بود. رجوع به اسماعیلیه ، باطنیان ، باطنیه ، فدائیان ، ملاحده و جانشین هفت امامان شود : و این مرد [ ابونصر ] باکالیجار را گمراه کرد و در مذهب سبعی آورد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 119 ). و بعهد باکالیجار مذهب سبعیان ظاهر شده بود چنانکه همه دیلمان سبعمذهب بودند. ( ایضاً ص 119 ). رجوع به سبعیه شود.
سبعی. [ س ُ ] ( اِخ ) بکربن ابی بکر محمدبن ابی سهل نیشابوری. محدث است ، او از ابی بکر حیری و ابی سعید حیری روایت کند. ( لباب الانساب ).
سبعی. [ س ُ ] ( اِخ ) حسن بن علی بن وهب بن ابی نصر مکنی به ابوعلی. در لباب الانساب آمده : از مردم دمشق و ثقه است. وی از محمدبن عبدالرحمن بن خطان روایت کند و از او ابن ماکولا روایت دارد.

معنی کلمه سبعی در فرهنگ عمید

اسماعیلیه.
حیوانی.

معنی کلمه سبعی در فرهنگ فارسی

حسن بن علی بن وهب بن ابی نصر مکنی بابوعلی

جملاتی از کاربرد کلمه سبعی

اما بعد، بدان که آدمی را به بازی و هرزه نیافریده‌اند بلکه کار وی عظیم است و خطر وی بزرگ است که اگر چه وی ازلی نیست ابدی است و اگر چه کالبد وی خاکی و سفلی است حقیقت روح وی علوی و ربانی است و گوهری وی اگر چه در ابتدا آمیخته و آویخته به صفات بهیمی و سبعی شیطانی است چون در بوته مجاهدت نهی از این آمیزش و آلایش پاک گردد و شایستهٔ جوار حضرت ربوبیت شود و از اسفل‌السافلین تا اعلی علیین همه نشیب و بالا کار وی است و اسفل‌السافلین وی آن است که در مقام بهائم و سباع فرود آید و اسیر شهوت و غضب شود و اعلی علیین وی آن است مه به درجهٔ ملک رسد و چنان که از دست شهوت و غضب خلاص یابد و هر دو اسیر وی گردند و وی پادشاه ایشان گردد و چون بدین پادشاهی رسد شایستهٔ بندگی حضرت الوهیت گردد و این شایستگی صفت ملائکه است و کمال درجهٔ آدمی است و چون وی را لذت انس به جمال حضرت الوهیت حاصل شد از مطالعت آن جمال حضرت یک لحظه صبر نتواند و نظاره کردن در آن جمال بهشت وی شود و آن بهشت که نصیب شهوت چشم و فرج و شکم است نزدیک وی مختصر شود.
گرببینی سبعی را که عظیمست و دلیر رو به ماست،گراز بیشه شیران باشد
پس این هر دو صفت را بحد اعتدال باید داشت تا در مقام بهیمی و سبعی نیفتد و دیگر صفات ذمیمه از آن تولد نکند که اگر هوا از حد اعتدال تجاوز کند شره و حرص و امل و خست و دنائت و شهوت و بخل و خیانت پدید آید.
به سال و ماه در هرگز نخوانی سبعی از قرآن ولیکن هر شب و هر روز نقش مردمان خوانی
تا اگر صفات ذمیمه نفسانی بر وی غالب بود از حرص وحسد و شره و بخل و حقد و کبر و غضب و شهوت و غیر آن خیال هریک در صورت حیوانی که آن صفت بر وی غالب بود نقش‌بندی کند. چنانک صفت حرص را در صورت موش و مور بنماید و دیگر حیوانات حریص و اگر صفت شره غالب بود در صورت خوک وخرس بنماید و اگر صفت بخل غالب بود در صورت سگ و بوزنه و اگر صفت حقد غالب بود در صورت مار واگر صفت کبر غالب بود در صورت پلنگ و اگر صفت غضب غالب بود در صورت یوز و اگر صفت شهوت غالب بود در صورت درازگوش و اگر صفت بهیمی غالب بود در صورت گوسپندان و اگر صفت سبعی غالب بود از هر نوع سباع درنظر آرد و اگر صفت شیطنت غالب بود در صورت شیاطین و مرده و غیلان درنظر آرد و اگر صفت غدر و مکر و حیلت غالب بود در صورت روباه و خرگوش درنظر آید.
خوی سبعی ز نفست ار باز شود مرغ روحت بآشیان باز شود
طبیعت سبعی غالب است تا به نهادت گمان مبر که سوی آدمی و اهل سعادت