جملاتی از کاربرد کلمه زورین
طلسم شیشه نتواند برآمد با می زورین عبث سر در سر پرشور من افلاک نگذارد
از
صراط المستقیم عقل بیرون رفته اند زه نمی گیرد به خود، زورین کمان عاشقان
پنجهٔ مژدگان او در بردن دلهای سخت باشد از سرپنجهٔ فولاد زورین چنگ تر
چرب نرمی سد راه سیل آفت می شود باده زورین نمی سازد کدو را سینه چاک
سپاه تو را روز هیجا چه حاجت بشست آزمائی و زورین کمانی
روز دعوی در صف زورین کمانان سخن مصرع برجسته صائب تیر روی ترکش است
صبر را عاجز کند دردی که بیش از طاقت است می کند سررشته گم از آب زورین آسیا
گشاد شستش از سستی ندارد دلنشین تیری مگر بر من گمارد آسمان زورین کمانی را
گذشت از دل ولی نگذشت از دل خدنگ غمزه زورین کمانان
پیرتر هر چند گردد خصم دشمن تر شود حلقه گردیدن کمان را بیشتر زورین کند