ماحضری

معنی کلمه ماحضری در لغت نامه دهخدا

ماحضری. [ ح َ ض َ ] ( ص نسبی ، اِ مرکب ) به تصرف فارسیان ، طعام قلیل بی تکلف که بوقت حاجت موجود و حاضر باشد. ( غیاث ). طعام قلیل بی تکلف که به وقت حاجت موجود و حاضر باشد. ( ناظم الاطباء ). حاضری :
هرچه در خانه داشت ماحضری
پیشش آورد و کرد لابه گری.نظامی.و رجوع به ماحضر شود.

معنی کلمه ماحضری در فرهنگ فارسی

به تصرف فارسیان طعام قلیل بی تکلف که بوقت حاجت موجود و حاضر باشد

جملاتی از کاربرد کلمه ماحضری

در دیر شدم ماحضری آوردند یعنی ز شراب ساغری آوردند
پختم از بهر خویش ماحضری که نمیشد برای بنگی چاشت
از بهر خمار اشکن اگر صاف اگر درد در میکده گر ماحضری هست بگوئید
آرندگان گفتندکه: کارفرمای حبیب، عذر می خواهدکه این ماحضری را خرج می کنید تا دیگر رسیدن.
افزون بود از اختر گردون بشماره آنچ از کف او ماحضری باشد و مالی
از خوان وی این ماحضری سرد نماید خاصه چو زمستان ز ره دور فرستد
همه خون می‌خورم و زآنچه توان خورد، مگر غیر خون بر سر خوان، ماحضری نیست تو را؟
در حال برخاست و بیرون دوید و گرد محلتها می‌گشت. سگ را ندید به صحرا رفت. او را دید گوشه ای خفته. ماحضری که داشت پیش او نهاد. سگ هیچ التفات نکرد. خواجه علی خجل شد و در مقام استغفار بایستاد و دستار برگرفت و گفت: توبه کردم.
چو رسی به کلبه محنتم چه کشم به پیش تو ماحضر که تو نور دیده چنان نیی که نظر به ماحضری کنی
گردون نزل ترا ماحضری ساختست وجه جواز سنبله برگ که از کهکشان