معنی کلمه لکان در لغت نامه دهخدا
لکان. [ ل ُ ] ( اِخ ) جایی است در شعر زهیر.
لکان. [ ل ُ ] ( اِخ ) ظاهراً نام دشتی باشد در حوالی بُست در این شعر فرخی :
منظر عالی شه بنمود ازبالای دژ
کاخ سلطانی پدیدار آید از دشت لکان.فرخی.
لکان. [ ل ] ( اِخ ) نام محلی به شیراز. و آن تصحیف بکان و بابکان نیز تواند بود. رجوع به نزهةالقلوب چ اروپا مقاله ثالثه ص 188 شود.
لکان. [ ل َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 36000گزی شمال الیگودرز، کنار راه فرقس بدره. جلگه و معتدل و دارای 1053 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات ، لبنیات ، چغندر و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
لکان. [ ل َ ] ( اِخ ) دهی جزو دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در41500گزی شمال کلیبر و 41500گزی شوسه اهر به کلیبر. کوهستانی ، گرمسیر و مالاریائی و دارای 15 تن سکنه. آب آن از رودخانه گوی آغاج. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).