لبیش

معنی کلمه لبیش در لغت نامه دهخدا

لبیش. [ ل َ ] ( اِ ) لواشه. حلقه ای باشد از ریسمان که بر لب اسبان و خران بدنعل گذارند و پیچند و نعل کنند. ( برهان ) ( آنندراج ).دهانگیر اسب بود. لبیشه. لویشه. لبیشن :
تو نبینی که اسب توسن را
بگه نعل برنهند لبیش.عنصری.

معنی کلمه لبیش در فرهنگ عمید

تکۀ ریسمانی که بر سر چوب بسته شده و هنگام نعل کردن اسب لب او را در حلقۀ ریسمان می گذارند و می پیچند تا آرام بایستد: تو نبینی که اسب توسن را / به گه نعل برنهند لبیش (عنصری: ۳۳۷ ).

معنی کلمه لبیش در فرهنگ فارسی

( اسم ) لباشن : تو نبینی که اسب توسن را بگه نعل بر نهند لبیش . ( عنصری لغ. )
لواشه . حلفه باشد از ریسمان که بر لب اسبان و خران بد نعل گذارند و پیچند و نعل کنند .

جملاتی از کاربرد کلمه لبیش

رخیش جانفزا نگر، قدیش دلربا نگر لبیش خنده زا نگر، خطیش مشکبار بین
باد گفت این همه خندان لبیش زان سبب است که فرو خورد به دل خون و به کس راز نگفت