لبید

معنی کلمه لبید در لغت نامه دهخدا

لبید. [ ل َ ] ( ع اِ ) جوال ِ خرد. || توبره. علف دان. || مرغی است و آن را لُبَید نیز خوانند. ( منتهی الارب ).
لبید. [ ل َ ] ( اِ ) سخن و گفتگوی. || لاف و گزاف. || اشاره به شاعر و قصه خوان و سخن گزار هم هست ، چه لبیدی به معنی شاعری و قصه خوانی و سخن گزاری باشد. ( برهان ).
لبید. [ ل َ ] ( اِخ ) نام یکی از پسران ده گانه ازارةبن عدس. ( الانساب سمعانی ورق 10 ).
لبید. [ ل َ ]( اِخ ) ابن ازنم غطفانی. از شعراست. ( منتهی الارب ).
لبید. [ ل َ ] ( اِخ ) ابن الاعصم. مقریزی در کتاب امتاع الاسماع آرد: و فی محرّم سنة سبع سحر لَبید ابن الاعصم رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم... ( امتاع الاسماع ج 1 ص 309 ). در منتهی الارب آمده : لبیدبن عاصم یهودی ساحری است. له ذکر فی کتاب السحر. ( منتهی الارب ).
لبید. [ل َ ] ( اِخ ) ابن الحاجب. یکی از عمال صدقات از جانب رسول اکرم بر قبیله دارم. ( حبیب السیر ج 1 ص 151 ).
لبید. [ ل َ ] ( اِخ ) ابن الحسن بن عمر، ابی بکرند غرّاد. رجوع به غراّد شود.
لبید. [ ل َ ] ( اِخ ) ابن عطاردبن حاجب. شاعری است. ( منتهی الارب ).
لبید.[ ل َ ] ( اِخ ) الخزرجی. رجوع به لبیدبن خدّاش شود.
لبید. [ ل َ ] ( اِخ ) ابن بعکک القرشی ، مکنی به ابی اسنابل. صحابی است.
لبید. [ ل َ ] ( اِخ ) ابن خدّاش. در تاریخ سیستان آمده است : واقدی گوید که هاشم جدّ پیغمبر ( ص ) را ایزد تعالی برگزید و پاک کرد، و ملائکه را آگاه کرد که من این بنده را از همه چیزی پاک کردم ، و آن نور اندر او تأثیر کرد، تا چون هلالی بدری یا کوکبی دُرّی اندر جبین او درفشان بود، تا چنان شد که هیچ آدمی و جنی او را ندید الا ساجد گشت ، وخبر او برسید سوی قسطنطین قیصر بروم ، پس رسول فرستاد سوی وی که مرا دختری است که امروز تا شرق و غرب اورا دیگر نیست به زنی ترادهم ، و او ابا کرد، و سبب آن نور بزرگوار بود، زن نکرد تا ایزدتعالی او را به خواب اندر بنمود که سلمی را دختر زیادبن عمروبن لبیدبن خدّاش بن عدّی بن النجار را به زنی کن ، به زنی کرد و او از حرّتان عرب بود، چنانکه خدیجة بنت خویلد اندر زمان رسول بود، و بکر بود و با خرد و کمال و جمال ، عبدالمطلب زو بیامد. ( تاریخ سیستان ص 51 و 52 )
لبید. [ ل َ ] ( اِخ ) ابن ربیعةبن عامربن مالک بن جعفربن کلاب بن ربیعةبن عامربن صعصعة. یکی از شعراء مخضرمین ، از قبیله قیس و از اشراف شاعران. او صاحب چهارمین معلقه از معلقات سبع است که بدین بیت آغاز میشود:

معنی کلمه لبید در فرهنگ فارسی

ابن ربیعی بن عامر بن صعصعه شاعر معروف دوره جاهلی عرب ( ف . ۵۶٠ - ف . ۶۶۱ م . ) .وی دارای دیوان اشعار است و صاحب یکی از معلقات سبع میباشد که مطلع آن اینست : [ عفت الدیار محلها فمقامها بمنی تابد غولها فرجامها ] .
( اسم ) یکی از گونه ها ی علف مروارید است . علف مروارید .
جد یحیی بن عبد الرحمن روی عن ابیه عن جده رفعه اذا صام الغلام ثلاثه ایام فقوی علیها امر بصوم رمضان .

جملاتی از کاربرد کلمه لبید

زاهدم اما برهمن دین، نه یحیی سیرتم شاعرم اما لبید آئین، نه حسان مخبرم
اگرنه شعر ز فضلت بکاستی گفتم هم از لبید ربیعه تو بوده اشعر
شاعری دانم بهتر ز لبید اما شعر زینت بودم نی که شعار آید
آنگاه که شعر تازی آغازی همتای لبید و اوس بن حجری