لب شکسته

معنی کلمه لب شکسته در لغت نامه دهخدا

لب شکسته.[ ل َ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) ( کاسه و جز آن ) که کمی از لب و دهانه آن پریده و افتاده :
آن دیگ لب شکسته صابون پزی ز من
آن چمچه هریسه و حلوا از آن تو.وحشی.

معنی کلمه لب شکسته در فرهنگ فارسی

آنچه که کمی از لب و دهان. آن شکسته و پریده باشد : آن دیگ لب شکست. صابون پزی زمن آن چمچ. هریسه و حلوا از آن تو . ( وحشی لغ. )

جملاتی از کاربرد کلمه لب شکسته

مثال کاسه‌های لب شکسته به دکان شه جبار بودیم
بر لب شکسته ای نفس از مدح گستری خامش نشستهای ز ثنای امام ناس
نهان از آن ننماید ضمیر او که دلش ز تف هیبت تو همچو لب شکسته سفال
بر لب شکسته می‌گذرد حرف توبه‌ام چون کودکی که نو به سخن آشنا شود