لب خشک

معنی کلمه لب خشک در لغت نامه دهخدا

لب خشک. [ ل َ خ ُ ] ( ص مرکب ) دارای لبی پژمرده از تشنگی :
چو هاروت و ماروت لب خشک از آن است
ابر شط و دجله سر آن بدنشان را.؟

جملاتی از کاربرد کلمه لب خشک

کوهی سوخته فریاد برآورد که آه جز لب خشک نداریم بخون چشم تری
بار بود به دوش تن سر که نه در بپای تو با لب خشک و چشم تر رفتی و در عزای تو
با دل دردناک و دیده ی تر با لب خشک و رنگ زرد درآ
گه پاک کنی به آستین چشم ترم گه بر لب خشک من لب تر سایی
با لب خشک کند شکر تراوش از من پرده آب حیات است سرابی که مراست
بی نیاز است اسیر از دو جهان که لب خشک و چشم تر دارد
در زبان همه مرد و زن شهر افتادم تا شد از جرعه ی جام تو لب خشک ترم
رفته بسیر بحر و بر، عمر و نبرده زان سفر؛ جز لب خشک و چشم تر، بهره ز خشکی و تری
از لب خشک و دل آبله فرسود صدف می توان یافت که نم در جگر دریا نیست
به مخموری لب خشک از زبان شرمگین دارم خط پیمانه ام چشم حجاب آلوده را ماند