معنی کلمه لاز در لغت نامه دهخدا
یشم الانوف الشم عرصة داره
و اعجب بانف را غم فاز بالفخر.
و از قدماء اهل لاز احمدبن اسدالعامری و دو پسر وی ابوالحارث اسد و ابومحمد جعفر است. ( معجم البلدان ).
لاز. ( اِخ )رجوع به محمد افندی لاز در معجم المطبوعات ج 2 شود.
لاز. ( اِخ ) در قفقاز در سواحل جنوب شرقی طرابزون و جهت باطوم قومی بدین نام ساکن اند که با مردم گرجستان قرابت جنسی دارند. سیمای آنها بتمام از نژاد قفقازست با سرهای بزرگ و پیشانی بلند و بینی راست و بیش و کم گاهی شکسته با موهای بلوطی و چشمانی میشی یا آبی ، وقد و قامتی موزون و مشی و حرکتی دلپسند، جسور و چست و چالاک و کاری و با ذکاوت ، هر چند در جنگ گاهی میل به یغما دارند، در سایر امور معاشرت نهایت متدین و درستکار و راستگو میباشند. در کشتی رانی مهارتی تام دارند و غالباً در بحریه عثمانی سابقاً صاحب منصبان از این طایفه بودند. با اینکه اصلا از مردم قفقازند ولی امروزه زبان اصلی خود را فراموش کرده و به ترکی تکلم میکنند، غالباً افراد این قوم مسلمانند و بعض عیسویان که در میان آنها مشاغلی دارند ازین قوم نباشند و بعضی میگویند که اصل آنها از مهاجرین یونان است.