قولی

معنی کلمه قولی در لغت نامه دهخدا

قولی. ( معرب ، اِ ) بسد بحری. ( از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قورالیون شود.

معنی کلمه قولی در فرهنگ فارسی

بسد بحری است

معنی کلمه قولی در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَوْلِی: گفتار من
معنی أَنَامِ: مردم(اعم از جن وانس،و به قولی به معنای هر جنبندهای است که روی زمین راه برود )
معنی نَاشِئَةَ: حادثه - ایجاد شده (در عبارت "نَاشِئَةَ ﭐللَّیْلِ " به قولی منظور از حادثه شب همان نماز شب است)
معنی وَاهِیَةٌ: ضعیف - سست - از هم گسسته و متلاشی (کلمه واهیه از ماده وهی به معنای ضعف است و به قولی به معنای پاره شدن چرم و جامه و امثال آن است)
معنی حَبِطَ: باطل شد (حبط به معنی باطل شدن وبی تأثیر شدن عمل است به قولی اصلش از حَبَط به معنی پرخوری حیوان است به نحوی که موجب آزاریاهلاکش شود)
معنی حَبِطَتْ: باطل شد (حبط به معنی باطل شدن وبی تأثیر شدن عمل است به قولی اصلش از حَبَط به معنی پرخوری حیوان است به نحوی که موجب آزاریاهلاکش شود)
معنی لَّا یَرْجِعُ: بر نمی گردد (عبارت "لَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلاًَ " یعنی به آنان پاسخی نمی دهد (معنی کلمه به کلمه اش می شود از لحاظ قولی به سویشان بر نمی گردد))
معنی أَحْبَطَ: حبط ونابود کرد(حبط به معنی باطل شدن وبی تأثیر شدن عمل است به قولی اصلش از حَبَط به معنی پرخوری حیوان است به نحوی که موجب آزاریاهلاکش شود)
معنی سَیُحْبِطُ: به زودی تباه وبی اثر خواهد کرد (حبط به معنی باطل شدن وبی تأثیر شدن عمل است به قولی اصلش از حَبَط به معنی پرخوری حیوان است به نحوی که موجب آزاریاهلاکش شود)
معنی تَحْبَطَ: که بی نتیجه شود-که باطل شود(حبط به معنی باطل شدن وبی تأثیر شدن عمل است به قولی اصلش از حَبَط به معنی پرخوری حیوان است به نحوی که موجب آزاریاهلاکش شود)
معنی یَحْبَطَنَّ: قطعاً باطل و بی اثرمی شود - قطعاً تباه می شود (حبط به معنی باطل شدن وبی تأثیر شدن عمل است به قولی اصلش از حَبَط به معنی پرخوری حیوان است به نحوی که موجب آزاریاهلاکش شود)
معنی سُجِّرَتْ: افروخته شد (در عبارت "إِذَا ﭐلْبِحَارُ سُجِّرَتْ "تسجیر و افروختن دریاها ، به دو معنا تفسیر شده ، یکی افروختن دریایی از آتش و دوم پر شدن دریاها از آتش -از کلمه سجر به معنای شعلهور کردن و تیز کردن آتش است و به قولی پر کردن از آتش)
معنی مَوْراً: به شکل پیچ وتاب خوردن و محو شدن دود - به شکل جریان سریع (کلمه مور - به به معنای تردد و آمد و رفت چیزی چون دود است ، همچنان که دود در فضا میپیچد و آمد و شد میکند تا از بین برود و به قولی به معنای جریان سریع است )
معنی رَجْماً: سنگباران کردن کسی ( ودر عبارت"رَجْماً بِـﭑلْغَیْبِ " گویا مراد از غیب غایب باشد ، یعنی قولی که معنایش از علم بشر غایب است و گوینده اش نمیداند راست است یا دروغ ، آنگاه چنین گوینده ای را به کسی تشبیه فرموده که میخواهد با سنگ کسی را بزند ، خم میشود چیزی...
ریشه کلمه:
قول (۱۷۲۲ بار)ی (۱۰۴۴ بار)

جملاتی از کاربرد کلمه قولی

عاشق و مست و خرابم ساقیا جامی بده مطربا قولی بگو با آشنا جامی بزن
این شهر به امیرکلای بابل نیز مشهور بود که به قولی در دههٔ ۱۳۸۰ نام آن به امیرشهر تغییر کرد.
بر اساس نقل قولی دیگر، چون در قدیم سوغات این شهر نان‌های بزرگی بوده‌است، و بزرگترین حیوان حلال گوشت نیز شتر بوده‌است، از این رو نام اشترینان (نان‌هایی به اندازه شتر) برای این شهر انتخاب شده‌است.
من افضل الثقلین بعد محمد قولی لقالت افضل بن محمد
وی علاوه بر علم فقه و اصول، بر ریاضیات و علوم غریبه و بنا به قولی زبان فرانسه نیز مسلط بود.
که آن کام شیر از حد بابل است سخن چون دو قولی بود مشکل است
بی‌فتنه مقیمانش فعلی نپسندیده بی‌باده حریفانش قولی ننوشیده
به قولی که با فعل ناید درست مبر رنج کان قول قولی است سست
محمدحسن خان ذوالقدر- حاکم جهرم، که فرد بسیار خیّری بوده و به قولی مسجد و مدرسهٔ خان در جهرم توسط وی بنا شده‌است. از دیگر کارهای وی می‌توان به ساخت حصار دور شهر، چهارسوی بازار، کاروانسرای گلشن و چندین باغ از جمله باغ گلشن، آب انبار و تعمیر کاروانسرای مخمک اشاره کرد.
گر شنودی، ای برادر، گفتمت قولی تمام پاک و با قیمت که گوئی عنبر ساراستی
لای (دیوید چیانگ) قهرمان جوان و بینظیری است که هیچ راهزن و متجاوزی نمی‌تواند در برابرش قد علم کند اما پاپوشی برای وی دوخته می‌شود. او با استاد فاسدی به مبارزه برمی‌خیزد اما از آنجا که استاد، به سلاح عجیب و مرگباری مجهز است، لای از او شکست می‌خورد و مجبور می‌شود بخاطر قولی که داده (هر کسی که در این مبارزه شکست بخورد باید دست راست خود را قطع کند) دست خویش را با شمشیر خود قطع کند. او زخمی و خسته به روستایی پناه می‌برد. یک سال می‌گذرد. لای اینک در یک مهمان خانه مشغول کار است که ناگهان قهرمان جوان و عدالت جویی به نام فینگ (تی لونگ) پا به همان مهمان خانه می‌گذارد …
شش طایفه اول به نام پسران امیرشکارقربان نام گذاری شده‌اند و طایفهٔ هفتم به نام «علی داد» داماد امیر شکارقربان، طایفه هشتم به نام برادر امیرشکارقربان وبه قولی فرزند برادرش خوانده می‌شوند. طایفه‌های نهم و دهم به نام دو تن از نوادگان وی نام گذاری شده‌اند و طایفه یازدهم براثر ازدواج برون گروهی و سکونت در محدودهٔ ایل سلیمانی، جزء طوایف ایل سلیمانی قرارگرفته است.
نظر کردم بتا قولی و فعلی همی گفتند از دلهای آگاه
انظر ینی ببابه ثم قولی اناام انت فی محل رفیع
اولیس سودای آزمودن و دانستن بیشتر دارد. تاج‌وتختی که اولیس آن را ناگوار می‌انگارد پس از او به پسرش تلماخوس می‌رسد. با اینکه به نظر او تلماخوس حکمران شایسته‌ای خواهد بود — «هیچ سرزنشی بر او روا نیست، ایستاده در مرکز حبابی/ از روزمرگی»[ث] (خط ۳۹) — چنین می‌نماید که پیوند بین اولیس و پسرش گسسته شده — «او سر به کار خود دارد و من سر به کار خویش»[ج] (خط ۳۹) — و رسوم حکمرانی او را درنمی‌یابد — «با تدبیر آهسته»[چ] و «به تدریج و با نرمی»[ح] (خطوط ۳۶ و ۳۷). در پایان اولیس رو به یاران دریانوردش می‌کند و ایشان را به مخاطرهٔ دیگری فرامی‌خواند. اولیس قولی مبنی بر عاقبت به خیر شدن‌شان به آن‌ها نمی‌دهد ولی می‌کوشد گذشتهٔ قهرمان‌وارشان را به ایشان یادآوری کند: