معنی کلمه قصم در لغت نامه دهخدا
قصم. [ ق َ ] ( ع اِ ) پاره شکسته و جداشده.( منتهی الارب ). || ( اِمص ) ( اصطلاح عروض ) اجتماع خَرْم و عَصْب است در مفاعلتن که واقع است در اول بیت بحر وافر. ( اقرب الموارد ). عبارت است از اجتماع عَصْب و خَرْم ، کذا فی عنوان الشرف و جامع الصنایع. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). میر سیدشریف گوید: هو العصب ، و العصب یعنی هو حذف المیم من مفاعلتن و اسکان لامه لیبقی فاعلتن و بنقل الی مفعولن و یسمی اقصم. ( تعریفات ). || ( اِ ) اصل چراگاه. ( منتهی الارب ).اصل المراتع. ( اقرب الموارد ). رجوع به قِصْم شود.
قصم. [ ق ِ ] ( ع اِ ) اصل چراگاه. ( منتهی الارب ).اصل المراتع. ( اقرب الموارد ). رجوع به قَصْم شود.
قصم. [ ق َ ص َ ] ( ع اِمص ) شکستگی دندان پیشین. || ( اِ ) تخم ملخ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قصم. [ ق َ ص ِ ] ( ع ص ) زودشکن. ( منتهی الارب ). سریعالانکسار. ( اقرب الموارد ): رجل قصم. ( منتهی الارب ).
قصم. [ ق ُ ص َ ] ( ع ص ) آنکه بشکند و پاره کند هر چیز را که بیند. ( منتهی الارب ). من یحطم کل ما یَلْقاه ُ. ( اقرب الموارد ).
قصم. [ ق ُ ص ُ ] ( ع اِ ) ج ِ قصیمة.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قصیمة شود.
قصم. [ ق ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ قَصْماء. ( منتهی الارب ). رجوع به قصماء شود.