فرمانبر

معنی کلمه فرمانبر در لغت نامه دهخدا

فرمان بر. [ ف َ مام ْ ب َ ] ( نف مرکب ) فرمان بردار. مطیع. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
عید تو فرخ و ایام تو ماننده ٔعید
خلق فرمان بر و تو بر همگان فرمانران.فرخی.گویند که فرمان بر جم گشت جهان پاک
دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم.عنصری.فرمان برش بدند همه سیدان عصر
افزون بدی جلالت قدرش ز حد و حصر.منوچهری.نه هر کاری خدایی را ز مردم مشورت باید
نه هرگز هیچ پیغمبر کسی را گشت فرمان بر.قطران تبریزی.کآن بنده ایزد است و فرمان بر
مولای خدای را مدان مولا.ناصرخسرو.ز جن و انس و وحوش و طیور و دیو و پری
شدند جمله مر او را مطیع و فرمان بر.ناصرخسرو.روا بود که از این اختران گله نکنم
که بیگمان همه فرمان بران یزدانند.مسعودسعد.همه فرمان بران یزدانند
تا ندانی که کارفرمایند.مسعودسعد.بت فرمان برش فرمان پذیرفت
که دردی داشت کآن درمان پذیرفت.نظامی.زن خوب فرمان بر پارسا
کند مرد درویش را پادشا.سعدی.همه کارداران فرمان برند
که تخم تو در خاک می پرورند.سعدی. || عامل و حاکمی که به فرمان دیگری منصوب شود :
به فرمان پذیری به هر کشوری
نشانم جداگانه فرمان بری.نظامی.رجوع به فرمان شود.

معنی کلمه فرمانبر در فرهنگ معین

( ~ . بَ ) (ص فا. ) ۱ - فرمانبردار، مطیع . ۲ - خادم ، خدمتکار.

معنی کلمه فرمانبر در فرهنگ عمید

= فرمان بردار

معنی کلمه فرمانبر در فرهنگ فارسی

فرمان برنده، مطیع، کسی که امروفرمان بزرگترخودرااجراکندیافرمان کسی رابدیگری برساند
( صفت ) ۱ - آنکه امر بزرگتر را اجرا کند فرمانبردار مطیع ۲ - خدمتکار خادم .

جملاتی از کاربرد کلمه فرمانبر

چون سلیمان را ترازو نیم‌جو فرمان نبرد نیم‌جو سنجی اگر گویی مرا فرمانبر است
ور چند گویدت تبکلف که نان بخور فرمانبر آنچه گفت و بفرمان اومخور
داشی که به منصب باباشملی می‌رسید و باباشمل خوانده می‌شد، در نزد رؤسای تمامی محلات به رسمیت شناخته می‌شد و حرف و دستورش، بدون هرگونه قید و شرط لازم‌الاجرا بود. بدین ترتیب تمامی افراد محلات، مطیع و فرمانبر باباشمل می‌شدند و هیچ‌کس برخلاف امر و ارادهٔ او، حق نداشت اقدامی انجام دهد یا رفتاری را عرضه نماید.
غلام و چاکر و فرمانبر و رهی بادت بملکت اندر فغفور و رای و قیصر و شار
زمانه کیست مر او را کمینه فرمانبر سپهر چیست مر او را کمینه خدمتکار
خاک را گر نار فرمانبر شود انشگفت اگرا زانکه اندر طبع او فرمانبر خاک است نار
عید تو فرخ و ایام تو ماننده عید خلق فرمانبر و تو بر همگان فرمان ران
تا تو فرمانبر چوگان سواران نشوی نیست ممکن که تو اندرخور میدان باشی
زن خوب فرمانبر پارسا کند مرد درویش را پادشا
شاهی و همه شاهان فرمانبر تو گشته بر عرصه ملک تو بر پیش تو چون فرزین
آصفا وقت است تنگ و کاه و در دهها فراخ خامه در دست تو فرمانبر به تحریک بنان