معنی کلمه فرمان پذیر در لغت نامه دهخدا
به سرسبزی شاه روشن ضمیر
به نیروی فرهنگ فرمان پذیر.نظامی.ز بهر آن که باشد دستگیرش
به دست اندربود فرمان پذیرش.نظامی.نگاریداز آن کلک فرمان پذیر
سگی مرده بر روی آن آبگیر.نظامی.- فرمان پذیر شدن ؛ فرمان بردن و اطاعت کردن :
شد آن بت پرستنده فرمان پذیر
فرستاد بت را به دانای پیر.نظامی ( اقبالنامه ص 57 ).- فرمان پذیر گشتن ؛ فرمان پذیر شدن :
سریری ز گفتار صاحب سریر
بدان داستان گشت فرمان پذیر.نظامی.اگر خواندشان داور دورگیر
به رفتن نگشتند فرمان پذیر.نظامی.رجوع به فرمان و فرمان پذیرفتن شود.