فرامشی

معنی کلمه فرامشی در لغت نامه دهخدا

فرامشی. [ ف َ م ُ ] ( حامص ) فراموشی. از یاد بردن :
با آن غم و رنج بی کناره
داروی فرامشی است چاره.نظامی.و رجوع به فرامشتی و فراموشی شود.

معنی کلمه فرامشی در فرهنگ فارسی

از یاد رفتگی نسیان مقابل یاد ذکر یا بباد فراموشی دادن ٠ کاملا از یاد بردن

جملاتی از کاربرد کلمه فرامشی

نه سری‌که ساز جنون‌کنم نه دلی‌که نالم و خون کنم من بینوا چه فسون‌کنم‌که رود فرامشی از دلش
نغمهٔ معروف بنام پرده گنجشکک نیز برای نخستین بار توسط آق‌پشک اجرا و توسط پروفسور مارک سلوبین در تاشقرغان برای نخستین بار ضبط نواز گردید. سلوبین در کتاب خویش از توانایی و مهارت هر دو هنرمند در نواختن دمبوره یاد نموده است. ولی نسل امروز در سمت شمال کوچک‌ترین معلومات دربارهٔ آق‌پشک ندارند و او کاملاً به‌باد فرامشی سپرده شده‌است.
اسباب زندگی، همه باب فرامشی است مرگست مرگ، آنچه به خاطر رسیدنی است
با خامشی بساز که در خاکدان دهر چاه فرامشی است همین محرمی که هست
چندین فرامشی ز حبیب و دیار چیست آخر اجازت از پی کاری گرفته ای
زین گفت و شنود خامشی به وز هیچکسان فرامشی به
با این غم و درد بی‌کناره داروی فرامشی است چاره
از دوستان فرامشی ای سنگدل بس است کار گره ز زلف به بند قبارسید
هیچم مکن فرامشم از یاد خویش زیرا که نه فرامشی از یاد من
نطق زیبا ز خامشی بهتر ورنه در جان فرامشی بهتر
ز بس جهان شده خالی ز دوستان صدیق فرامشی بود امروز محرم رازم