فر و شکوه
معنی کلمه فر و شکوه در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه فر و شکوه
به پای اسب جلالش تو پیل گردون مور به جنب فر و شکوه تو کوه آهن کاه
سراسر جمال است و فر و شکوه بر آن هیچ آهو پدیدار نیست
چون به معراج یقین می رفت با فر و شکوه جبرییلش در ره تعظیم، چاکر آفرید
یمن لقا و ناصیتش منقطع مباد فر و شکوه طلعت او مستدام باد
شوکتشان بخشد و فر و شکوه سازدشان سرور چندین گروه
حسن تو را، آفتاب و ماه ندارد فر و شکوه تو پادشاه ندارد
بر قله کوه یافتندش با فر و شکوه یافتندش
به جان سرافراز پاکان خویش به فر و شکوه نیاکان خویش
خواهی اگر این ملک باز بیند آن فر و شکوه و بزرگواری
آن فر و شکوه کبریاییت چه شد؟ آن لاف خدیوی و خداییت چه شد؟