جملاتی از کاربرد کلمه فتادگی
دلیل مقصد اشک چکیده مژگان نیست فتادگی بلدیم از عصا که میپرسد
معراج اعتبار به قدر فتادگی است از سایه است رتبه بال هما بلند
رفتم ز خویش لیک به دوش فتادگی برخاستن غبار مرا بیعصا گذاشت
مگذر ز خاصیت سخا که سحاب مزرعهٔ وفا به فتادگی شکند عصا که فتادهای به عصا رسد
گوهر نمی فتد ز بها از فتادگی سهل است اگر به خاک دو روزی فتاده ایم
دربان اوست حیرت و، بستر فتادگی خاشاک ماسوی همه رفتن، صفای او
با این فتادگی خاک، بر رو جهد صبا را از خشم نرمخویان، اندیشه کن زیاده
در راه طلب، فتادگی میباید گر فیض رسد فتادگان را، شاید
بسر رسیدن ره در فتادگی بندست ز دست تیشه مینداز تا ز پا افتی
زهر که تیغ تفوّق به ما بلند شود نمیکنیم به غیر از فتادگی سپری