غمم

معنی کلمه غمم در لغت نامه دهخدا

غمم. [ غ َ م َ ] ( ع مص ) فروگرفتن موی پیشانی و قفا را. ( منتهی الارب ). || از عیوب خلقیه اسب است و آن بسیار بودن موی پیشانی است چنانکه چشم را فراگیرد. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 24 ).

معنی کلمه غمم در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱۱(بار)

جملاتی از کاربرد کلمه غمم

بگیرم دست و بازم خر ز غرقاب که در بحر غمم از سرگذشت آب
گر ز دنیا و آخرت مفلس شوم کم غمم گر یک دمت مونس شوم
در غم یار، یار بایستی یا غمم را کنار بایستی
همه بیمار پرستان ز غمم سیر شدند آنکه این غم خورد امروز شمائید همه
گفت خر گر در غمم گر در ارم قسمتم حق کرد من زان شاکرم
با آنکه شب از غصه غمم فرساید روزم همه آرزو که شب کی آید
سوخته خرمن غمم رویم از آن چو کاه شد جو بجو از رخم ببین بر ره کهکشان اثر
گفتی که غمم می خوری آری غم تو از غم چو گزیر نیست باری غم تو
کجات جویم و گر جویمت، کجا یابم؟ غمم که داند و هم درد خود که را یابم؟
از کید مادر دنیا غار غمم شده ماوا مرخسرو علوی را گوئی مگر پسرم من