معنی کلمه علویه در لغت نامه دهخدا
علویة. [ ع ِل ْ وی ی َ / ی ِ ] ( از ع ، ص نسبی ) تأنیث عِلوی. رجوع به عِلوی و عَلویة و عِلویین شود.
- علم آثار علویه ؛ علم به امطار و ریاح و رعود و بروق و شهب و نیازک و امثال آن ، و آن یکی از اقسام علوم طبیعیه قدما باشد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
علویه. [ ع َ ل َ وی ی َ / ی ِ ] ( ص نسبی ) مؤنث علوی ، منسوب به علی ، بمعنای لغوی کلمه که بلند و برتر است.
- کواکب علویه ؛ زحل و مشتری و مریخ. ( از اقرب الموارد ). اما در تداول فارسی زبانان ضبط کلمه ، عِلْویة تأنیث عِلوی است. و کواکب عِلویه زحل و مشتری و مریخ دانسته شده اند. ( ازیادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ، و نیز رجوع به عِلویة و عِلویین شود.
علویه. [ ع َ ل َ وی ی َ ] ( اِخ ) دهی است کوچک از دهستان ندوشن بخش خضرآباد شهرستان یزد واقع در 19 هزارگزی جنوب باختری خضرآباد و هزار و پانصدگزی راه ندوشن. ناحیه ایست کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و مالاریائی. سکنه آن 75 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه آن فرعی میباشد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).
علویه. [ ع ُل ْ وی ی َ / ی ِ ] ( از ع ، ص نسبی ) مونث عُلوی. رجوع به علوی شود.
- جواهر علویه ؛ ستارگان. ( ناظم الاطباء ).