عذاری

معنی کلمه عذاری در لغت نامه دهخدا

عذاری. [ ع َ ری / ع َ را ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عَذْراء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دوشیزگان. عذارا. ( در تداول فارسی ) :
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
أحلی لنا و أشهی من قبلة العذارا.حافظ.
عذاری. [ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عَذراء. رجوع به عذراء شود.

معنی کلمه عذاری در فرهنگ عمید

= عذرا

معنی کلمه عذاری در فرهنگ فارسی

جمع عذرائ
( صفت ) ۱ - بکر دوشیزه ( دختر ) ۲ - گوهر ناسفته . ۴ - چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودند بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند . ۵ - یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم .
جمع عذرائ

معنی کلمه عذاری در دانشنامه آزاد فارسی

عَذاری (Adhara)
(یا: اپسیلون کلب اکبر) ستاره ای در فاصلۀ ۶۰۰ سال نوری از زمین. این ستاره، به گفتۀ اخترشناسان امریکایی (۱۹۹۵)، از همۀ ۳میلیون ستارۀ نزدیک تری که در خوشۀ اَبرِ محلی ما گرد آمده اند، در یونش هیدروژن منطقۀ ما در کهکشان راه شیری سهم عظیم تری دارد. بیشتر فضا دربرگیرندۀ مقدار اندکی هیدروژن نایونیده است، اما ستارۀ عذاری با تونلی از فضای تقریباً خالی از هیدروژن به اَبرِ محلی ما وصل شده است. این بدان معناست که تابش یونندۀ آن بدون هیچ مانعی به ما می رسد. دمای سطحی عذاری ۲۱هزار کلوین (۲۰,۷۰۰ درجۀ سلسیوس)، نزدیک به چهار برابر دمای خورشید، است و صرف نظر از خورشید درخشان ترین چشمۀ شناخته شدۀ تابش شدید فرابنفش است.

جملاتی از کاربرد کلمه عذاری

لبی پرخمر و چشمی پرخمار و قدی بیتاب و زلفی پرتاب، غره ای چون سیم خام و طره ای با هزار جیم و لام، عذاری چون بنفشه بر سوسن دمیده و عنکبوت عارضش مشک ختن بر برگ گل تنیده.
تا بوده ایم بی غم یازی نبوده ایم بی درد و داغ لاله عذاری نبوده ایم
ز بهر لیلی سیمین عذاری چو مجنونی چو مجنونی چو مجنون
هاتف سوخته را لاله‌ صفت در دل زار داغی از لاله عذاری است که گفتن نتوان
شاهدی شوخی شگرفی شکری شیرین لبی دلبری سنگین دلی سیمین عذاری داشتم
در عین تمامی بود آماده نقصان هر ساده عذاری که چو مه ساخته باشد
به دور چهره او آتشین عذاری نیست که همچو لاله گره نیست آه در جگرش
در سینه گر خارم خلد یا خارخارم در جگر حاشا که دل دیگر کنم با گل عذاری همچو تو
آب از دیده خورشید گشاید صائب در دل آیینه عذاری که نهان است مرا
چه افتادی به دستِ گل عذاری که خاری از تو در دامن نبستش