عدل ورز

معنی کلمه عدل ورز در لغت نامه دهخدا

عدل ورز. [ ع َ وَ ] ( نف مرکب ) دادگر. عادل :
بر هر دو روی سکه ایام ، نام تو
خاقان عدل ورز و هنرپرورآمده.خاقانی.عدل ورزا خسروا پیوند عمرت باد عدل
کز جهان عدل است و بس کو را مُعَمَّر ساختند.خاقانی.

معنی کلمه عدل ورز در فرهنگ فارسی

دادگر عادل

جملاتی از کاربرد کلمه عدل ورز

ای جهان را به راستی داور ملک عدل ورز دین پرور
بر هر دو روی سکهٔ ایام نام تو خاقان عدل ورز و هنر پرور آمده
ای شاه عدل ورز بگیری جهان به عدل کاین طالع مبارک تو آسمان گرفت
شه ملک ارسلان بن مسعود ملک عدل ورز داد پناه
شاه قیصر قصر اسکندر در فغفور فر عدل ورز ظلم کاه دین پناه دادگر