معنی کلمه عبدالمنعم در لغت نامه دهخدا
عبدالمنعم. [ ع َ دُل ْ م ُ ع ِ ] ( اِخ ) ابن عبیداﷲبن غلبون. وی عالم به قرآات بود و در آن کتابی به نام الارشاد نوشته است.وی به سال 389 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالمنعم. [ ع َ دُل ْ م ُ ع ِ ] ( اِخ )ابن عمربن عبداﷲ الجیانی الغسانی الاندلسی ، مکنی به ابوالفضل. وی طبیب ، شاعر، ادیب و متصوف بود. به سال 531 هَ. ق. به وادی آش اندلس متولد شد. سپس به بغداد رفت و در دمشق اقامت گزید و به سال 602 هَ. ق. بدانجا درگذشت. وی مورد اکرام و احترام سلطان صلاح الدین بود و عبدالمنعم او را در قصائد خویش فراوان ستوده است. مشهورترین قصائد وی مدیحات است. او راست : روضة المآثر و المفاخر فی خصائص الملک الناصر. منادح الممادح و دیوان که حاوی انواع شعر است. ( از الاعلام زرکلی ). و رجوع به جیان شود.