عبدالمنعم

معنی کلمه عبدالمنعم در لغت نامه دهخدا

عبدالمنعم. [ ع َ دُل ْ م ُ ع ِ ] ( اِخ ) ابن عبدالعزیزبن ابی بکربن عبدالمؤمن القرشی العبدری معروف به ابن النطرونی. رجوع به ابن النطرونی و نیز الاعلام زرکلی شود.
عبدالمنعم. [ ع َ دُل ْ م ُ ع ِ ] ( اِخ ) ابن عبیداﷲبن غلبون. وی عالم به قرآات بود و در آن کتابی به نام الارشاد نوشته است.وی به سال 389 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالمنعم. [ ع َ دُل ْ م ُ ع ِ ] ( اِخ )ابن عمربن عبداﷲ الجیانی الغسانی الاندلسی ، مکنی به ابوالفضل. وی طبیب ، شاعر، ادیب و متصوف بود. به سال 531 هَ. ق. به وادی آش اندلس متولد شد. سپس به بغداد رفت و در دمشق اقامت گزید و به سال 602 هَ. ق. بدانجا درگذشت. وی مورد اکرام و احترام سلطان صلاح الدین بود و عبدالمنعم او را در قصائد خویش فراوان ستوده است. مشهورترین قصائد وی مدیحات است. او راست : روضة المآثر و المفاخر فی خصائص الملک الناصر. منادح الممادح و دیوان که حاوی انواع شعر است. ( از الاعلام زرکلی ). و رجوع به جیان شود.

جملاتی از کاربرد کلمه عبدالمنعم

نخستین پیروزی برای والیبال بانوان ایران در مقابل یک تیم خارجی، در اردیبهشت ۱۳۳۹ کسب شد، زمانی که تیم والیبال منتخب دانشگاه تهران با حضور فریده منوچهری، مهری انور، دخی یزدان فر، دکتر عذرا ملک و ... تحت تعلیم عبدالمنعم کمال، در تهران و برابر تیم والیبال زنان باشگاه فنرباعچه ترکیه پیروز شد.