معنی کلمه عبدالغنی در لغت نامه دهخدا
عبدالغنی. [ ع َ دُل ْ غ َ نی ی ] ( اِخ ) ابن سعید ازدی ، مکنی به ابومحمد. شیخ حفاظ حدیث بمصر و عالم به انساب و متفنن بود. وی به سال 332 هَ. ق. به قاهره متولد شد و به سال 409 درگذشت. از تألیفات اوست : مشتبه النسبة. المؤتلف و المختلف. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالغنی. [ ع َ دُل ْ غ َ نی ی ] ( اِخ ) ابن شاکربن محمد السادات. وی فقیهی حنفی و از مردم دمشق بود. از تألیفات اوست : الفتاوی. به سال 1210 هَ. ق. متولد شدو به سال 1265 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالغنی. [ ع َ دُل ْ غ َ نی ی ] ( اِخ ) ابن عبدالواحدبن علی بن مسرور المقدسی الجماعیلی الدمشقی حافظ حدیث بود. در جماعیل ( نزدیک نابلس ) متولد شد و به دمشق سکونت جست. او راست : الکمال فی اسماءالرجال در دو مجلد. الدرة المضیة فی السیرة النبویة. العمدة فی الاحکام. النصیحة فی الادعیة الصحیحة. اشراطالساعة و جز آن. وی به سال 541 هَ. ق. متولد و به سال 600 هَ. ق. به مصر درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالغنی. [ ع َ دُل ْ غ َ نی ی ] ( اِخ ) عریسی. روزنامه نگار و از شهداء عرب است.مولد وی بیروت بود. وی روزنامه یومیه المفید را که از قدیمی ترین روزنامه های سوریه است منتشر کرد و به سال 1334 هَ. ق. در دیوان عالی محکوم و اعدام شد. از تألیفات اوست : کتاب البنین. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالغنی. [ ع َ دُل ْغ َ نی ی ] ( اِخ ) فضلی دمشقی. طبیبی ماهر بود. و او را تألیفاتی است که بعضی از آنها به طبع رسیده است. وی به سال 1288 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).