عالم جان
معنی کلمه عالم جان در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه عالم جان
تابنده رخت در شرق نتافت در عالم جان در ملک بدن
آنجا که فروغ عالم جان بینی خورشید و قمر را اثری زان بینی
همه در عالم جان عین جانان توئی در بود من اسرار پنهان
چون بنات طبع را از پرده می آرم برون پرده ی دوشیزگان عالم جان می درم
از حکم ازل بهیچ رو مهرب نیست در عالم جان تفاوت مذهب نیست
آن پری کیست که از عالم جان روی نمود؟ وین چه حوری است که بر ما در فردوس گشود؟
آتش سودای تو عالم جان در گرفت سوز دل عاشقان هر دو جهان در گرفت
خیزد کاندر عالم جان مسندت افراشتست برفشان پس دامن از این خاکدان خاکسار
اولیا را نگین خاتم بود عالم جان و جان عالم بود
لشکر کشان عالم جان نام دُلدلش بر کوهه های زین تکاور نوشته اند