معنی کلمه طسم در لغت نامه دهخدا
طسم. [ طَ س َ ] ( ع مص ) ناگوار گردیدن. || نفخ کردن شکم. || ( اِ ) تیرگی و تاریکی اول شب. || تاریکی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
طسم. [ طَ ] ( ع مص ) مثل الطمس. ( زوزنی ). ناپدید گردیدن. طسوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
طسم.[ طَ ] ( اِخ ) قبیله ای است از عاد و آن از اولاد طسم بن لاوی بن سام بن نوح علیه السلام بود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قومی از عرب بائده و ایشان بنوطسم بن لاوذبن ارم بن سام بن نوح علیه السلام اند و جوهری گوید: از عاد باشند و منزلشان احقاف یمن بود. و صاحب عبر گوید: دیارآنان یمامه است و در جنگهائی که میان آنان با جدیس درگرفت نسلشان برافتاد. حصن مشقر واقع بین نجران و بحرین بقولی از بناهای طسم است. ( معجم البلدان ج 8 ص 65 ). و رجوع به البیان و التبیین جاحظ صص 164 - 166 و عقدالفرید ج 4 ص 242 و مجمل التواریخ و القصص صص 147- 148 و الاعلام ج 2 ص 448 و صبح الاعشی ج 1 ص 314 شود.