طبایعی

معنی کلمه طبایعی در لغت نامه دهخدا

طبایعی. [ طَ ی ِ ] ( ص نسبی ) رجوع به طبائعی شود.

معنی کلمه طبایعی در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - حکیمی که آدمی را آفریده از چهار طبیعت ( طبایع اربع ) می داند . ۲ - حکیمی که طبیعت و دهر را خالق جهان می دانست .

جملاتی از کاربرد کلمه طبایعی

آن گاه گوییم که آن صورتگر که اندر نطفه است جسم نیست و لیکن جوهر است، از بهر آنکه جسم از عرض صورت نپزیرد، از بهر آنکه عرض به ذات خویش (نه) بایستد و آنچه به ذات خویش قایم نباشد مر او را فعل نباشد و مر این معنی (را) اندر نطفه است فعل است. پس درست شد که آن معنی که اندر نطفه است عرض نیست و چو عرض نیست، ناچار جوهر است. و اگر مر (کسی را ظن اوفتد که اندر نطفه) مردم یا دیگر حیوان جوهری نیست که آن جوهر مصور آن نطفه است و مر غذا را اندر خود (او در او کشنده است) و زنده کننده است، بنگرد اندر تخم های نبات و دانه های درختان که (گوهر) آن ظاهرتر است تا (بیند که اندر هر تخمی) و دانه ای قوتی است که آن قوت مر لطایف خاک و آب را به خویشتن کشنده است وز صورت های (طبایع که مر آن را) بدان صورت که مر او بر اظهار آن قدرت است (آرنده است.) و چو همی بیند که آن معنی که اندر گندم است ( و گندم بدان معنی) از جو و جز آن جداست، توانستن به خویشتن کشیدن مر لطایف خاک و آب را به میانجی آتش و هوا (و مر آن را) از صورت طبایعی به صورت آن جسم آوردن که او بدان پیوسته است، داند که آن معنی جوهری است تا (همی اندر) طبایع که آن جوهر است، فعل تواند کردن. و چو نطفه را همی یابد که آن تخم مردم است، ببایدش (دانستن) که اندر این تخم نیز جوهری است که صورتگر این جسم است کو بدان پیوسته است.
گر طبع و خاطر تو بدیدی طبایعی نشناختی به وصف قدم ابر و آفتاب
بیچاره فلسفی و دهری و طبایعی که ازین هر دو مقام محرومند و سرگشته و گم‌گشته تا یکی از فضلا که به نزد ایشان به فضل و حکمت و کیاست معروف ومشهورست و آن عمر خیام است از غایت حیرت در تیه ضلالت او را جنس این بیتها می‌باید گفت و اظهار نابینایی کرد بیت
درین محیط به آیین موجهای‌ گهر طبایعی که بهم ساختند هموارند