معنی کلمه طاهر کاشی در لغت نامه دهخدا
طاهر کاشی. [ هَِ رِ ] ( اِخ ) معروف به محمدطاهر نقاش متخلص به کاشی. صاحب تذکره نصرآبادی آرد: خامه فکرش چهره عروسان معنی گشاید و دیبای زربفت سخن را بی تأمل نقش بندی نماید. طبعش نهایت لطف و دقت را دارد به امر نقش بندی در کاشان مشغول است ، اگرچه فقیر بصحبت او نرسیدم اما گاهی مکالمه روحانی واقع میشود. این اشعار از اوست :
خلق نکوبخود در جنت گشادن است
تعظیم خلق کاسه همسایه دادن است
دانی که چیست بخیه زخم زبان خلق
دندان ز درد بر سر دندان نهادن است
بگشای لب که آمد و رفت نفس ترا
هر دم بعمر گرم عنان کوچ دادن است
رم خورده تو الفت کس کی کند قبول
دل برگرفتن از تو دل از دست دادن است. گفتم از قطع نظر کوته کنم سودای زلف
چشم حسرت حلقه دیگر به این زنجیر بست.
شکن طرف کلاهش بنظرها نقاش
دامن خیمه لیلی است که بالا زده اند.
بی بصیرت را عنان در دست نفس سرکش است
میبرد هر جا که میخواهدعصاکش کور را.
از طپیدنهای دل رو میدهد افغان مرا
گر بود چون زنگ دندان بر سر دندان مرا.
قامت خم گشته پشتیبان کنج عزلت است
این کمان چون چله میگردد کمند وحدت است.
چون قدت خم گشت از تیر اجل غافل مباش
کز برای گوشه گیری این کمان پیچیده است.
سر رشته وجود و عدم بسته منست
من در میانه همچو گره هیچکاره ام.
دل چو بگشاید بخاطر صد گره پیدا شود
عقده سیماب افزونتر شود چون واشود.( تذکره نصرآبادی ص 370 ).