صریف

معنی کلمه صریف در لغت نامه دهخدا

صریف. [ ص َ ] ( ع مص ) بانگ کردن چرخ دلو وقت آب کشیدن. ( منتهی الارب ). آواز کردن نای چاه و آنچه بدان ماند. ( مصادر زوزنی ). || آواز کردن دندان شتر. ( مصادر زوزنی ). || ( ص ، اِ ) سیم خالص. و منه ما انتم ذهباً ولا صریفاً و لکن انتم الخزف. ( منتهی الارب ). || بانگ در. ( منتهی الارب ). || آواز چرخ دلو. ( منتهی الارب ). بانگ بکره. ( مهذب الاسماء ). || ( ص ) شیر گرم دوشیده. ( منتهی الارب ). شیر تازه. ( مهذب الاسماء ). شیر تازه که هنوز گرم باشد. || شراب پاکیزه. ( معجم البلدان ). شراب آن ساعت که از خم بیرون آرند. || بانگ دندان شتر. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || شاخ خود خشکیده از درخت ، به فارسی خودخوش است. ( منتهی الارب ).
صریف. [ ص َ ] ( اِخ ) موضعی است از نباج بر ده میلی آن و آن بلده ای است بنی اسیدبن عمروبن تمیم را بر سر راه و مرتفع است و بدانجا نخلی است. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

معنی کلمه صریف در فرهنگ فارسی

موضعی است از نباج برده میلی آن و آن بلده ایست بنی اسید بن عمرو بن تیم را بر سر راه و مرتفع است و بدانجا نخلی است

جملاتی از کاربرد کلمه صریف

کان صریف ناباه اذا ما انّ اباها و ابا اباها
درست است خبر بو هریره از مصطفی (ص) که آدم، موسی را گفت: و خط لک التّوراة بیده. بروایتی دیگر: و کتب له التّوراة فی المقام الّذین کلّمه ربّه، و کان موسی یسمع صریف القلم.