معنی کلمه شیع در لغت نامه دهخدا
شیع. [ ش َ ] ( ع مص ) شیوع. مشاع. مشاعه. شیعان. شیعوعة. ظاهر و هویدا گردیدن چیزی. ( ناظم الاطباء ). آشکار شدن خبر. ( از منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) ( دهار ). آشکار شدن و فاش شدن. ( آنندراج ). || آشکار و هویدا کردن چیزی : شعت بالشی ٔ. || پر کردن آوند را: شاع الاناء. || شاعکم السلام ؛ مثل علیکم السلام است ، یعنی صاحب و رفیق باد شما را سلامت و تابع و پیرو و لازم غیرمفارق باد، و یا پر کند شما را سلامت. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
شیع. ( ع ص ، اِ ) تابع و پیرو. ( آنندراج ): هو شیع نساء؛ او تابع رأی زنان و آمیزش کننده با آنهاست. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
شیع. [ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ شیعة. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ص 63 ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( اقرب الموارد ). ج ِ شیعه. گروهها. ( مقدمه لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3 ). رجوع به شیعة شود.
شیع. [ ش َی ْ ی ِ ] ( ع ص ، اِ ) تابع و پیرو. ج ، شُیَعاء. گویند: هم شیعاء؛ ای کل واحد شیع لصاحبه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || شریک ، گویند: هذا شیع هذا؛ یعنی این شریک است در امری مشاع با وی. ( از اقرب الموارد ).