شکوخ

معنی کلمه شکوخ در لغت نامه دهخدا

شکوخ. [ ش ِ / ش ُ ] ( اِمص ، اِ ) اسم از شکوخیدن. ( ناظم الاطباء ). ریشه شکوخیدن بمعنی پای در جایی گیر کردن. آشکوخیدن. || قدم به غلط برداشتن. لغزیدن. ( فرهنگ لغات شاهنامه ). افتادگی. سقوط.( ناظم الاطباء ). بسر درآمدگی. ( برهان ) ( آنندراج ). کسی که پایش به چیزی درآید و به سر درافتد، گویند: بشکوخید. ( فرهنگ اوبهی ) ( از فرهنگ اسدی ). || لغزش. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( آنندراج ) :
هرکه او در ره رود سرمست و شوخ
افتد اندر خاک خواری از شکوخ.رودکی.و رجوع به شکوخیدن شود.

معنی کلمه شکوخ در فرهنگ عمید

۱. لغزش، خطا.
۲. [قدیمی] لیز خوردن، افتادن.

جملاتی از کاربرد کلمه شکوخ

پیشم آمد بامداد آن دلبر از راه شکوخ با دو رخ از شرم لعل و با دو چشم از سحر شوخ