شکسته حال

معنی کلمه شکسته حال در لغت نامه دهخدا

شکسته حال. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) بینوا. تهیدست. پریشان. تنگدست. ( ناظم الاطباء ). محتاج. مفلوک. بیچاره. ( آنندراج ). حطیم. ( منتهی الارب ) :
پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال
ان العهود عند ملیک النهی ذِمَم.حافظ.

معنی کلمه شکسته حال در فرهنگ عمید

۱. پریشان حال، بدحال.
۲. بی نوا، تنگ دست.
۳. بدبخت.

معنی کلمه شکسته حال در فرهنگ فارسی

بینوا و تهدیست و پریشان و تنگدست محتاج مفلوک و بیچاره .

جملاتی از کاربرد کلمه شکسته حال

جامی که قوی شکسته حال است وز دست زمانه پایمال است
ای کار اهل شهر ز عشقت تمام راست تا کی شکسته حال بماند غریب تو
دل شد شکسته حال و پریشان از آن جهت کاندر سواد طرّه خوبان پناه داشت
عشق آمد و رستخیز حیرت از عقل شکسته حال برخاست
دوان سواره چو خصم آمدت بره استاد شکسته حال شدست او بیاری دادار
پیمان شکن هرآینه گَردَد شکسته حال انَّ العُهودَ عِندَ مَلیکِ النُّهی ذِمَم
تو خود بگو که بدوران چون توئی چو منی شکسته حال چو این قافیه همی شایه
سگ توییم و بر آن در شکسته حال خوشیم سبوی بخت شکستیم و باسفال خوشیم