معنی کلمه شوخ چشمی در لغت نامه دهخدا
بی زر و سیمی ای برادر از آنک
شوخ چشمیت نیست چون عبهر.سنائی.آنکه... شوخ چشمی سپهر غدار دیده بود... سبک روی به کار آورد. ( کلیله و دمنه ).
وگر شوخ چشمی و سالوس کرد
الا تا نپنداری افسوس کرد.سعدی.شنیدم که سر از فرمان ملک باززد و حجت آوردن گرفت و شوخ چشمی کردن. ( گلستان ).
|| تجاسر. تهور. بی باکی :
شوخ چشمی بین که میخواهد کلیم بی زبان
پیش شمع طور اظهار زباندانی کند.صائب.|| الحاح. اصرار. تعصب. عناد.