معنی کلمه شش پنج در لغت نامه دهخدا
- شش پنج باز ؛ آنکه نرد می بازد. نراد.
- شش پنج زدن ؛ نردبازی کردن و شش و پنج آوردن :
شش پنج زنند برتران نقش
یک نقش رسد فروتران را.خاقانی.- || کنایه از محیل و مکار. ( آنندراج ).
- شش پنج کردن ؛ پنج نمودن و شش خواستن. مکر کردن. خدیعه کردن. ( یادداشت مؤلف ).
|| کنایه از معرض تلف است. ( از آنندراج ).