معنی کلمه شرمگن در لغت نامه دهخدا
بجان شرمگن نزد شاه آمدند
جگر خسته و با گناه آمدند.فردوسی. || باحیا. خجول. محجوب. ( یادداشت مؤلف ) :
گفتم ای زن که تو بهتر ز زنان باشی
از نکوکاران وز شرمگنان باشی.منوچهری.سعدی نرسد به یار هرگز
کاو شرمگن است و یار ساده.سعدی.رجوع به شرمگین شود.